چاه یک خانواده را بلعید
روستای بساطببیگی لرستان، ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ ـ در پی سقوط یک کودک به درون چاه کشاورزی ۵۰متری، تلاش زنجیرهای بستگان او برای نجات به تراژدی انجامید؛ اعضای خانواده یکییکی در اعماق چاه غرق شدند. چشمان خیره مردم روستا شاهد کشیدن پیکر اعضای خانواده بود که «آفتابگردانهای عشق» خود را برای نجات کودک در تاریکی فرستادند، اما گازهای سمی و فقدان امکانات امدادی، تماشاچیان را بیسلاح و دست خالی به سوگ نشاند. در سکوت سنگین روستای بساطببیگی، نسیمی سرد در تاریکی میپیچید که ناگهان سایه فاجعهای بر زمین افتاد: کودکی خردسال هنگام بازی از لبه چاه کشاورزی ۵۰متری سرنگون شد. هلهله شادی جای خود را به ناله و فریاد مادر و اطرافیانش داد. مردم، چشم در چاه دوختند و پیش از آنکه فکر کمکرسانی خطور کند، خود را برای نجات کودک فروریختهاند. اندکی بعد فرمانداری کوهدشت گزارش کرد، نخستین حادثهنگار: «یک کودک به درون چاه آب سقوط میکند و اعضای خانواده بیدرنگ برای نجات او وارد چاه میشوند؛ ولی تلاشها بیفایده بود و خود نیز یکی پس از دیگری گرفتار شدند».
قلب شب، در همان لحظات کوتاه، از غم یک خانواده شکست. صبح روز بعد مراد ناصری، فرماندار کوهدشت، خبر را رسمی کرد: «تعداد جانباختگان این حادثه به ۸ نفر رسیده و تمامی محبوسشدگان در چاه جان خود را از دست دادهاند». او با اعلام اسامی قربانیان افزود: «نام جانباختگان این حادثه تورج مرادی، ایرج مرادی، یوسف مرادی، ساسان مرادی، ایرج کاظمیان، یونس ملکی، یوسف ملکی و فتحالله باقری است». بنا بر گزارشهای پزشکان و منابع محلی، علت مرگ تمامی افراد گازگرفتگی و خفگی بوده است. ناصری با تلخی وضعیت را شرح داد: «در فضای این چاه گاز وجود داشت و امکان ورود به آن سخت و دشوار بود».
دوستان و خویشان فداکار حتی تصورش را هم نمیکردند که در عمق تاریک چاه، انباشت گازی مرگبار ایستاده است و نفسشان را میگیرد. سرانجام تیمهای امدادی با تجهیزات ویژه در محل حاضر شدند. نخستین گروه هلالاحمر حوالی ساعت ۲۲ شب با کپسولهای اکسیژن، طنابهای نجات و حتی سرکه و آهک برای خنثیسازی گاز، خود را به چاه رساندند. اما آن پایین «دیگر جایی برای بازگشت نبود»: بدن اعضای خانوادهها، جانباخته در چنگال تنگ چاه، بیرمق و بدون نفس بیرون کشیده شدند.
سه تیم کمکرسانی دیگر نیز از خرمآباد و رومشکان رسیدند، اما تغییری در نتیجه ایجاد نشد. در عمق چاه ۵۰متری، گاز انباشته و فقدان اکسیژن تماشاگر نگاههای مأیوس امدادگران و مردم بود؛ آنها جسدها را یکی پس از دیگری از میان گل و برف بیرون آوردند و فقط پیکرهای سرد را به زمین سپردند. نشانههایی از غفلت ساختاری آشکار شد. مسئولان قضایی اعلام کردند، پروندهای برای بررسی حادثه تشکیل خواهد شد. کارشناسان بحران در رسانهها هشدار دادند که حادثه بساطببیگی گلایهای از یک واقعیت خاموش است: در لرستان هزاران حلقه چاه کشاورزی رها شده و فاقد ناظر وجود دارد؛ بسیاری از آنها بدون نقشه فنی یا مجوز حفر شده و سالهاست خشک یا آبیاری ناایمن فراهم کردهاند.
در استانی که بحران آب، حفاریهای بیضابطه و مهاجرت روستاییان سه ضلع یک فاجعه بزرگاند، سقوط «۷ سر» (و پس از آن هشتمین جسد) در یک چاه، بازتاب تعبیهشدنی از ناسازگاری تلخ میان زیستن با زمین و مردن در آن است.
آتشنشانی و اورژانس نقاط دوردست مانند رومشکان و خرمآباد بیدرنگ بسیج شدند، اما نبود امکانات استاندارد در مناطق روستایی و فاصلهی بلندزمانی تا رسیدن کمک، هزینه سنگینی بر جان قربانیان تحمیل کرد. در پایان این شب تلخ، آنچه بر جای ماند بیش از همه اندوه و خشم فروخورده است. آه آه کشیدن زمین و چاه، بازتاب فریادهایی است که هنوز به گوش نمیرسد. هشت پیکر جوان و میانسال، حوالی نفس کشیدنهای آخر، بر دستان روستاییان و امدادگران حمل شد، درحالی که هنوز معما باقی است: چند انسان دیگر باید بیفریاد و بدون گواه جلوی چشم هموطنانش به کام چاه کشیده شود تا چند شمع دیگر برای امنیت محیط کار و آب روستاییان روشن کنیم؟ این تراژدی خاموش، گویی نشانهای شد از آنکه زندگی حتی در دل زمین نجوشد، مگر به قیمت بهای گزاف. حالا تنهایی خبر میدهد بر گوش زمین: تا کی باید در کوهپایههای لرستان، «زندگی» بیهراس با چنگال «مرگ» دست در دست قدم بزند؟