حضور اعضای دولت رئیسی در ورزقان
باد سرد کوههای قرهداغ آرام از میان درختان میگذرد. آسمان خاکستری ورزقان، گویی هنوز نتوانسته آن روز را فراموش کند؛ همان روزی که صدای مهیب یک سقوط، سینه این کوهستان خاموش را لرزاند. حالا یک سال پس از آن سانحه، دوباره آدمها آمدهاند. آمدهاند تا نقطهای که زمانی فقط مختص خطوط پرواز بود را به زیارتگاه خاطرات بدل کنند.
کنار نوار زردرنگی که روزی خط امن نیروهای امداد بود حالا ایستادهاند: دختر ابراهیم رئیسی، محمدمهدی اسماعیلی وزیر سابق ارشاد، محسن منصوری معاون اجرایی او، تنی چند از مدیران دولت سیزدهم و دلهایی پر از سوال، اشک و شاید چیزهایی فراتر از آن! در آن سکوت کوهستان، صدای بالگردهای ناپیدا در ذهنها زنده میشود. سکوتی که گویا فریاد میزند: اینجا پایان یک روایت بود و آغاز روایتهای دیگر.
همه چیز از سیام اردیبهشت سال گذشته شروع شد. روزی که رئیسی، رئیسجمهوری مردمی- بهقول هوادارانش- برای افتتاح دو سد در آذربایجانشرقی رفته بود. قرار بود روزی پر افتخار برای دولت سیزدهم باشد. اما در بازگشت، بالگرد حامل او و همراهانش با کوه برخورد کرد و خاموش شد؛ نه فقط بالگرد بلکه آیندهای که بسیاری برایش طرحریزی کرده بودند.
در آن روزها، هیچکس گمان نمیکرد در میانه یک دوره ریاستجمهوری، ایران ناگهان با خلأ قدرت مواجه شود. رئیسی رفته بود، امیرعبداللهیان هم و نظام باید خود را برای انتخاباتی دیگر مهیا میکرد. اما بازماندگان به جای نشستن در پشت میزها، راهی کوه شدند.
چطور ورق سیاست با صدای سقوط هلیکوپتر برگشت
رئیسی در آن سفر برای افتتاح سدهای «خداآفرین» و «قیز قلعهسی» به آذربایجانشرقی رفته بود. سفر نیمروزهای که قرار بود نماد کار و سازندگی باشد به تراژدیای ملی انجامید. حالا در آستانه اولین سالگرد آن سانحه، خانواده و همراهانش، با چشمانی اشکبار، بر جایگاهی که بالگرد در آن به زمین خورد، ایستادهاند. اما ورزقان فقط میزبان سوگ نبود. بسیاری از چهرههای سیاسی دولت سیزدهم، این مراسم را فرصتی دیدند برای یادآوری، دفاع و البته، بهرهبرداری. محسن منصوری، معاون اجرایی رئیسجمهور شهید که بهعنوان رئیس ستاد انتخاباتی سعید جلیلی شناخته شد، دیروز در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «شبی که تکهای از قلب ما در ورزقان گم شد» و با انتشار عکسهایی از حضورش در محل سقوط، دوباره بر پیوند سیاسی خود با شهید رئیسی تاکید کرد.
منصوری همان کسی است که در آن روزهای داغ پس از حادثه با اظهاراتی مبهم درباره شدت سانحه و مکالمه با خلبان حاشیهساز شده بود. پس از آن نیز در فضای رقابتهای ریاستجمهوری ۱۴۰۳ تلاش بیوقفهای کرد تا سعید جلیلی را به پاستور برساند. او حتی در یکی از توئیتهایش به نقل از «یک نهاد اطلاعاتی» مدعی پیروزی قریبالوقوع جلیلی شد؛ ادعایی که به سرعت بیپایه بودن آن روشن شد. سعید جلیلی، مردی که در آرزوی جانشینی رئیسی پا به میدان رقابت گذاشت اما شکست خورد. منصوری آن شب را فراموش نکرده ولی شاید بیش از آن، فراموش نکرده که چطور ورق سیاست با صدای سقوط هلیکوپتر برگشت.
کمی قبل از آن، سیدامیرحسین قاضیزادههاشمی، نامزد انتخاباتی ریاستجمهوری ۱۴۰۳ و یکی دیگر از مردان رئیسی با زبانی تند و پرکنایه، به دولت چهاردهم میتازد: «در دوره رئیسی خاموشی نبود، امروز هست!» حتی یاد شهید هم برایش بهانهای میشود تا از رقیب سیاسیاش انتقام بگیرد.
از آن سو، جلیلی نیز دستبردار نیست. او که روزی بنیانگذار «دولت سایه» لقب گرفت، حالا در جمع کارگران هپکو، طعنهای به رقیب میزند و همزمان، تصویری از خود میسازد که «بوی آقای رئیسی را میدهند». این جملهای است که یکی از کارگران گفته اما انتشار آن، انتخابی هوشمندانه- یا شاید زیرکانه- از سوی جلیلی بود. سیاست در ایران، هیچگاه از خاطره جدا نبوده است.
سپهر خلجی، رئیس شورای اطلاعرسانی دولت سیزدهم نیز پا به میدان میگذارد. او از رئیسی چهرهای هیاتی، متوسل و خادم اهلبیت میسازد. مردی که در اوج فشار ریاستجمهوری، جلسات روضهاش را ترک نکرد. آیا این تصویر برای تاریخ است یا برای مخاطبانی که شاید روزی دوباره رای دهند؟
همه چیز هم منازعه و سیاست نیست
اما همه چیز هم منازعه و سیاست نیست. در مشهد، جایی دور از کوهستان، مسعود پزشکیان- رئیسجمهور فعلی- به خانه مادر شهید رئیسی میرود. مینشیند، دستش را میفشارد و دعای خیر میشنود. صحنهای که شاید کمتر رسانهای شد اما در دل خود چیزی داشت که غایب این روزهاست: احترام، حتی در اوج اختلاف. زیرا در دل این روایتها خانوادهها هستند. آنها که نه ستاد دارند، نه توئیت میزنند، نه در میزگردها شرکت میکنند. آنها آمدهاند بیآنکه چیزی بخواهند. تنها برای ایستادن جایی که عزیزشان ایستاده بود، پیش از آن سقوط مهیب. اشک در چشمان دختر رئیسی، چیزی فراتر از تمام این جدالهای سیاسی است.
در آن بلندیهای سرد، کوه هنوز همان کوه است. هیچ تریبونی ندارد. هیچ جناحی را نمیشناسد. فقط شاهد بود، در لحظهای که ایران رئیسجمهورش را از دست داد و حالا سوال این است: آیا این مراسم یادبود در ورزقان، تنها گرامیداشتی خانوادگی است یا نقطه شروعی برای بهرهبرداریهایی تازه؟ آیا آن کوه، در سالهای آینده، تبدیل به زیارتگاهی خواهد شد برای تاریخنویسان و سیاستمداران؟ یا همچنان، تنها محلی برای سوگ شخصی باقی خواهد ماند؟
ورزقان، شهری که یک روز در سکوت خبری بود، حالا به یکی از نمادهای معاصر ایران بدل شده است. نماد فقدان، نماد چرخش سیاست، نماد خاطرههایی که هنوز زندهاند و کوه همچنان ایستاده است؛ بیتفاوت به آنچه ما انسانها، در پایین، میان اشک و طعنه، روایت میکنیم.