رنگ‌زمینه

مسیر واگرایی

سعید خوش‌بین، خبرنگار سازندگی

از گذشته ناتوانی اقتصاد در تصمیم‌گیری و اختلاف عقیده در بین صاحب‌نظران اقتصاد، دستمایه شوخی و طنز بوده است. یک لطیفه قدیمی از کنایه‌های معروف برنارد شاو، نمایش‌نامه‌نویس انگلیسی، وجود دارد که می‌گوید: «اگر در جمعی از ۶ اقتصاددان درباره یک موضوع نظر بخواهد ۷ پاسخ مختلف می‌شنویم». این نشان می‌دهد که اختلاف‌نظر در مسائل اقتصادی، قدمتی به تاریخ علم اقتصاد دارد، از میزان دخالت دولت در اقتصاد گرفته تا راه‌های رشد و توسعه اقتصادی و توزیع درآمد در بین افراد جامعه. اما به نظر می‌رسد که اقتصاددانان درحال رسیدن به توافق در بسیاری از این موضوعات هستند. مطالعات جدید نشان می‌دهد که در دهه‌های اخیر اقتصاددانان در موضوعات مختلف همگراتر شده‌اند. پژوهش‌های اخیر نشان می‌دهد، اقتصاددانان در زمینه تعدادی از مسائل مرتبط با سیاست‌ها بیشتر از گذشته هم‌عقیده شده‌اند. همچنین نتایج برخی نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد، میزان اجماع میان اقتصاددانان به طرز چشمگیری افزایش یافته است. در تازه‌ترین دوره نظرسنجی‌ها، اقتصاددانان درباره یک‌سوم فرضیه‌ها هم‌عقیده بودند، درحالی که چنین اجماعی در سال ۲۰۱۱ حدود ۱۵ درصد و در سال ۱۹۹۰ کمتر از ۱۰ درصد بود. پاسخ‌دهندگان در زمینه تشخیص مشکلات اقتصادی هم‌رایی بیشتری داشتند و نکته جالب آن است که تعداد بیشتری از آنها قانع شده‌اند که در مواجهه با مشکلات اقتصادی باید سیاست قدرتمندی اتخاذ و اجرا شود.

از علم اقتصاد چه انتظاری داریم؟
سخن گفتن از قدرت پیش‌بینی اقتصاددانان گمراه‌کننده است. اصولاً اقتصاددانان طالع‌بین نیستند. نظریه‌ها به آنها اجازه می‌دهند تا فقط در صورت وجود شرایط اولیه، اتفاقات آتی را پیش‌بینی کنند. فیزیک پایه ما را قادر می‌سازد تا مدت ‌زمان لازم برای افتادن یک شی به زمین را پیش‌بینی کنیم، مشروط بر اینکه تنها نیروی موثر بر آن شی جاذبه باشد. پیش‌بینی مدت‌زمان لازم برای افتادن برگی به زمین یا پیش‌بینی مکان فرود آن بسی دشوارتر است.
مشکلاتی که از علم اقتصاد توقع داریم تا در حل کردنش به ما کمک کند، شبیه پیش‌بینی نحوه سقوط اشیا در خلأ نیست بلکه بیشتر شبیه پیش‌بینی نحوه افتادن برگ‌ها در یک روز توفانی است. پدیده‌های اقتصادی متاثر از عوامل علّی بسیار زیاد و متنوعی هستند. بحران‌های اقتصادی بسیار پیچیده‌اند و علل سیاسی و اقتصادی فراوانی در شکل‌گیری آنها نقش دارد. نظریه اقتصادی معیار ابزارهای مفیدی ارائه می‌دهد اما بر عوامل علّی- عمدتاً انتخاب‌های میلیون‌ها مشتری، مخترع و شرکت- بسیار محدودی تکیه و آنها را ساده می‌کند و فرض می‌گیرد که کاملاً متاثر از طلب منافع فردی و سود اقتصادی هستند. اگر تمام دیگر عوامل تاثیرگذار بر پیامدهای اقتصادی را لحاظ کنیم از سیاست‌های حکومتی گرفته تا اقتضائات طبیعت به‌ سادگی می‌توان فهمید که اقتصاددانان نمی‌توانند پیش‌بینی دقیقی از آینده اقتصادی داشته باشند.
از دیدگاه جان استوارت میل، که معتقدم پایه درستی دارد، علم اقتصاد، علمی متمایز و نادقیق است. این علم از دیگر علوم اجتماعی جداست زیرا تنها بر تعداد کمی از عوامل علّی تاثیرگذار در پدیده‌های اجتماعی تکیه می‌کند. دقیق نیست زیرا موضوعاتش صرفاً از علل محدود مورد نظر علم اقتصاد متاثر نیستند بلکه بسیاری از علل دیگر نیز بر آن تاثیر می‌گذارند.
بحران جهانی سال ۲۰۰۸ باعث شد، علم اقتصاد از هر سو در کانون انتقادهای گسترده قرار گیرد. در رسانه‌ها، اقتصاددانان و متخصصان اقتصادی مالی به‌ عنوان ریشه‌های شکل‌گیری بحران مالی معرفی شدند چون استفاده از ابزارهای «مشتقه مالی» در بازارهای سهام با حمایت آنها فراگیر شده بود. برخی معتقد بودند، درحالی که اقتصاددانان قدرت پیش‌بینی ندارند چرا باید به آنها رجوع کرد؟ نقدهای پس از وقوع بحران مالی هنوز به پایان نرسیده بود که ویروس کرونا شوکی جدید به جهان و اقتصاد جهانی وارد آورد و شرایط برای اقتصاددانان از آنچه بود، بدتر هم شد. اما آیا اقتصاددانان اشتباه کردند؟ آیا دانش اقتصاد قادر به پیش‌بینی آنچه رخ داد، نبود؟ بن برنانکی به این پرسش‌ها پاسخ داده است.
او معتقد است، اقتصاددانان به موفقیت‌های عظیمی رسیده‌اند و به طور مشخص، علم اقتصاد کلان تقریباً مانع دومین «رکود بزرگ» پس از بحران جهانی ۲۰۰۸ شده است. با وجود منافع خصوصی مهمی که شاید وضع کردن تعرفه‌هایی علیه کالاهای وارداتی خاصی داشته باشد، اقتصاددانان این آموزش را به عموم داده‌اند که در کل، تعرفه‌ها عاملی مخربند. اقتصاددانان همچنین به حکومت‌ها نشان داده‌اند چگونه از بازارها استفاده کنند تا به طریقی موثرتر از وضع قوانین مستقیم، آلودگی را کاهش دهند. بدون محاسبات مهم اقتصاددان‌ها، قانون‌گذاران نمی‌توانند تاثیر نرخ‌های مالیاتی بر عایدی حکومت را برآورد کنند.

نقطه همگرایی
اما سوال این است که اقتصاددانان کجا شبیه هم فکر می‌کنند و کجا شبیه هم فکر نمی‌کنند؟ علم اقتصاد در هسته مرکزی خود عناصری دارد که هیچ ‌کدام جز ویژگی‌های متمایزکننده مکاتب درون علم اقتصاد از یکدیگر نیستند. یعنی اجزای ثابتی در هسته مرکزی علم اقتصاد وجود دارد که مشترک است. این اجزای مشترک در حوزه اقتصاد خرد این است که بازار تخصیص‌دهنده منابع است و زمانی که بازار به درستی کار می‌کند نتیجه‌اش تخصیص مطلوب منابع است. دولت اینجا وظیفه و نقش و جایگاه تنظیم‌گری را بر عهده دارد. اگر انحصار وجود داشته باشد، دولت باید در جهتی حرکت کند که انحصار را به شرایط رقابتی نزدیک و کاری کند که عملکرد اقتصاد هرچه بیشتر به شرایط رقابتی نزدیک شود. چنین وجوهی در مکاتب اقتصادی مشترک‌اند و معمولاً درباره آن بحث زیادی وجود ندارد. اما شرایطی هم وجود دارد که کارکرد بازار یا امکان‌پذیر نیست یا انجام آن پرهزینه است؛ که منظور، کارکرد عرضه کالای عمومی است اینجا همان‌جاست که دولت مسئولیت دارد. شرایطی هم هست که جهت‌گیری دولت حمایتی است که این جهت‌گیری را با سازوکار تامین اجتماعی پیش می‌برد و نقش بازتوزیعی ایفا می‌کند، مثل اینکه مالیات می‌گیرد و از آن طرف هم حمایت‌های اجتماعی خود را دنبال می‌کند. اینجا کمی جای تفاوت دیدگاه بیشتر نه از درون علم اقتصاد بلکه از منظر نگاه‌های سیاسی به اقتصاد وجود دارد. مثلاً اینکه می‌بینیم، احزاب در کشورهای پیشرفته در این زمینه با هم اختلاف‌نظر دارند، اگرنه در زمینه کارکرد بازار و عرضه کالاهای عمومی اختلاف‌نظری وجود ندارد.
در حوزه اقتصاد کلان و رشد اقتصاد و اینکه رشد پایدار اقتصادی برقرار باشد و شرایط رقابتی وجود داشته باشد، سرمایه‌گذاری شود، بهبود تکنولوژی اتفاق بیفتد و… فراتر از آن است که به یک مکتب اقتصادی محدود شود. چون باید شرایطی برقرار شود که رشد اقتصادی رخ دهد و عواملی که لازم است رشد را محدود کند مانند ملاحظات زیست‌محیطی و… باز جزو مشترکات علم اقتصاد است.
حوزه‌های باریکی باقی می‌ماند مانند اینکه وقتی اقتصاد وارد دوره‌های رونق و رکود می‌شود، دولت در سیاست‌گذاری چقدر نقش داشته باشد؟ یا اینکه چگونه سیاست‌گذاری کند و مسائلی از این دست که به نظر می‌رسد، حوزه اختلاف میان اقتصاددانان در کشور ماست. به گمانم درحال حاضر بیشتر اختلاف‌نظرها در کشور ما به همان حوزه اول برمی‌گردد یعنی همان حوزه‌ای که مشترکات همه مکاتب اقتصادی است و فراتر از مکاتب اقتصادی قرار دارد. اما سوال این است که چرا اقتصاددانان ایرانی به این درجه از اجماع نمی‌رسند؟
مسعود نیلی معتقد است: «ما با آنچه در کشورهای پیشرفته مطرح است، فاصله داریم. یعنی اینجا اگر در حوزه‌های مشترک، اقتصاددانی بگوید دولت لازم نیست در بازار رقابتی دخالت کند و بازاری که نزدیک به شرایط رقابتی است باید کار خود را انجام دهد و دولت اگر می‌خواهد در مورد رشد قیمت‌ها، مداخله‌ای انجام دهد نباید در بازار اقتصاد خرد باشد بلکه باید در سطح اقتصاد کلان باشد و از طریق کنترل رشد حجم نقدینگی این کار را انجام دهد که اینها جزو ابتداییات مشترک علم اقتصاد است. اما اینجا به کسی که این صحبت‌ها را مطرح می‌کند، می‌گویند شما از مکتب خاصی پیروی می‌کنی و به عبارتی، اقتصاددان لیبرال هستی. مشخص است که اصلاً موضوع را متوجه نشدند و نمی‌دانند اقتصاددان لیبرال کجا از بقیه متمایز می‌شود». به عقیده مسعود نیلی، به همین خاطر، درحال حاضر هیچ ضرورتی ندارد که ما بخواهیم وارد عرصه‌هایی شویم که خود را متمایز کنیم. مبانی فلسفی نگاهی که توضیح دادم و آنچه هسته اصلی علم اقتصاد را تشکیل می‌دهد، مبتنی بر این است که اصالت با مردم است و مردم هم در انتخاب خود آزاد هستند و دولت، نهادی است که باید حقوق پذیرفته ‌شده مردم را در حوزه‌هایی که ناکارآمدی وجود دارد، تضمین کند. مثل انحصار، نابرابری، توزیع درآمد، فقر و مواردی از این دست که باید دولت از طریق درست اقدامانی را انجام دهد تا ناکارآمدی کاهش پیدا کند. بنابراین به عقیده مسعود نیلی «درحال حاضر موضوعی که در آن آسیب‌پذیر هستیم چه در عرصه فهم عمومی، چه در اندیشه بسیاری از اقتصاددانان و چه در عرصه سیاست‌گذاری این است که فاصله زیادی با هسته مرکزی اصلی پذیرفته ‌شده بدیهی در علم اقتصاد داریم و باید تلاش کنیم آن را ترویج کنیم. این کاری بوده که من هم در حد توان و بضاعت خود آن را دنبال می‌کنم و هیچ ضرورتی نمی‌بینم که بخواهم خودم را از دیگران متمایز کنم چون در آن مرحله نیستیم».

sazandegi

«پست قبلی

پست بعدی»

پست های مرتبط

کابینه تکنوکرات‌ها

باید فن‌سالاری در کشور حاکم شود به قلم؛ کیارش اخوان؛ عضو شورای…

25 جولای 2024

عقب افتاده‌ایم

سیدحسین مرعشی در سفر به کردستان: ایران‌ امروز را نمی‌توان براساس الگوی…

21 جولای 2024

اخلاق‌مند و مردم‌دار

چند سطری در حمایت از «مسعود پزشکیان» که نجات ایران در رای…

2 جولای 2024

دیدگاهتان را بنویسید