گزارش “فائزه هاشمی” از زندان اوین واقعیتی هولناک در سیاست ایران را نشان میدهد: استبداد پنهان در زندان
به قلم؛ محمد قوچانی؛ رئیس کمیته سیاسی حزب کارگزاران سازندگی ایران
«دختر عمویم که به تعبیر خوابهایش باور جدی دارد، چندی پیش در خواب دیده که در زندان توسط همبندیها کشته میشوم. از ما گفتن بود، خود دانید». این تکاندهندهترین و نگرانکنندهترین جمله نامه- گزارش فائزه هاشمی از زندان اوین بود که در بیستم شهریور ماه ۱۴۰۳ منتشر شد و جامعه سیاسی و رسانهای کشور را در شوک فرو برد.
نامهای تلخ و گزارشی تاریخی که فارغ از مواضع شخصی و پرونده قضایی «نخستین سیاستمدار زن اصلاحطلب» در جمهوری اسلامی، نشان از وضعیت سخت سیاستورزی و اصلاحطلبی در ایران امروز دارد.
فائزه هاشمی را میتوان «نخستین سیاستمدار زن اصلاحطلب» پس از انقلاب اسلامی دانست. پیش از او زنان محترمی چون منیره گرجی (تنها زن عضو مجلس خبرگان قانون اساسی) و اعظم طالقانی (نماینده مجلس اول و مدیر جامعه زنان انقلاب اسلامی و نشریه پیام هاجر) و نیز زنانی چون زهرا رهنورد و … از میان زنان مسلمان وجود داشتند که با پیروزی انقلاب اسلامی در روزنامهها و رسانهها مطرح شدند، اما جامعه مردسالار ایران پس از امواج انقلاب، آنان را نادیده گرفت و سوابق انقلابیشان را فراموش کرد تا زمانی که با پایان جنگ و آغاز برنامه توسعه، روشن شد توسعهی ایران بدون حضور زنان امکانپذیر نیست. فائزه هاشمی از این جهت نخستین است که با پایهگذاری نهاد ورزش زنان، با شکستن تابوی فعالیتهای ورزشی دختران و زنان- که امری انقلابی هم محسوب نمیشد- این سرمایه اجتماعی را به سرمایه سیاسی بدل کرد و با نامزدی برای دوره پنجم مجلس شورای اسلامی- قبل از دوم خرداد ۱۳۷۶- نهتنها خود را در معرض رای ملت گذاشت بلکه با نماد نهاد روحانیت (علیاکبر ناطقنوری، نامزد اول جامعه روحانیت مبارز) شانهبهشانه رقابت کرد و بهعنوان نماد یک زن جوان در ۳۴ سالگی یکی از دو نماینده اول تهران شد. در آن انتخابات، عبدالله نوری سرلیست کارگزاران سازندگی ایران در رقابت با جامعه روحانیت مبارز به سرلیستی علیاکبر ناطقنوری بود؛ نمادی از رقابت در درون روحانیت. اما مردم به یک زن جوان نهچندان سیاسی رای دادند که مشهور بود با رعایت حجاب شرعی، شلوار جین میپوشد و ورزش میکند و طرفدار آزادیهای فردی و اجتماعی است.
فائزه هاشمی البته به علت رقابت جناح چپ و پدرش، در مجلس ششم نتوانست به مجلس راه یابد و در واقع این بار چوب پدری را خورد که سبب شهرت او شده بود. متاسفانه جناح چپ و اصلاحطلبان متوجه نقش فائزه هاشمی در پیروزی دوم خرداد ۱۳۷۶ نشدند و با افشای یک فایل صوتی در روزنامه صبح امروز، به قول خودش در نامه اخیر، زبان سرخ سر سبز را بر باد داد و فائزه هاشمی از فهرست اصلاحات حذف شد اما او ناامید نشد و با انتشار روزنامه «زن» بهعنوان اولین نشریه یومیه زنان ایران، نشان داد که نمیخواهد صحنه را ترک کند؛ گرچه «زن» توقیف شد و پیشنهاد سیدمحمد خاتمی برای انتصاب فائزه هاشمی به معاونت رئیسجمهور و ریاست سازمان تربیتبدنی با مخالفت اکبر هاشمیرفسنجانی مواجه شد اما فائزه هاشمی با حضور در حزب کارگزاران سازندگی ایران در عرصه سیاستورزی باقی ماند. این حضور البته فرازونشیبهای بسیار داشت و دارد و بانوی جوان که دیگر به زنی میانسال بدل شده بود؛ گاه در مقام سیاستمداری منفرد چنان مواضع رادیکالی از خود نشان میداد که پدر، برادر یا حزب متبوعش ناگزیر میشد، بگوید فائزه هاشمی جز هویت تشکیلاتی، شخصیتی فردی هم دارد و این واقعیتی بود که بارها فائزه هاشمی هم بر آن اصرار میکرد.
تجربه زندان در سال ۱۳۸۸ برای فائزه هاشمی، امتدادی از واکنش به مواضع خانوادهاش بود که گرچه چندان بلندمدت نبود اما نشان از دور تازهای از مناسبات این خانواده با حاکمیت داشت. فائزه هاشمی پس از آن تجربه به روشنی رادیکال شد و با وجود اعتقادات عمیق اصلاحطلبی حتی پس از انتخاب یار پدرش حسن روحانی به ریاستجمهوری دیگر به نهادی که خود از آن برآمده بود؛ یعنی نهاد انتخابات ایمان خللناپذیر نداشت.
در نخستین تجربههای زندان، فائزه هاشمی بهعنوان یک «زن» مصالحهجو در جامعه با حسننیت تمام با زندانیان سیاسی برخورد میکرد. او فکر میکرد با جدایی پدر از حاکمیت میتواند اپوزیسیون را به مصالحهای تاریخی دعوت کند. برای هر دختری، پدر یک قهرمان است و اکبر هاشمیرفسنجانی برای فائزه هاشمی چنین بود؛ مبارزی انقلابی علیه دیکتاتوری سلطنتی، فرماندهی جنگ برای دفاع از میهن، سردار سازندگی و توسعهی پس از صلح که با چپ و راست افراطی مخالف بود و مدافع اصلاحات با وجود مرزبندی با اصلاحطلبان.
اما اپوزیسیون و زندانیان سیاسی آن چنین تصویری از هاشمیرفسنجانی نداشتند و او را پدرخوانده جمهوری اسلامی در انقلاب و جنگ میدانستند و عصر سازندگی را دوره رانتخواری و دوره اصلاحات را زمانه محافظهکاری هاشمی میدانستند که در دوره تاسیس مجلس ششم در رأس ستاد ضداصلاحطلبان قرار داشت.
در این تصویر از هاشمی، سلطنتطلبان، مجاهدین خلق و حتی جناح چپ اصلاحطلبان و جناح رادیکال اصولگرایان اشتراک نظر داشتند و با وجود اختلافات مبنایی اگر در یک مورد این جناحهای سیاسی درون و بیرون نظام سیاسی با هم متحد باشند، آن در مورد کارنامه اکبر هاشمیرفسنجانی بود و هست.
اکبر هاشمیرفسنجانی البته از سال ۱۳۸۸ چهرهای متفاوت از خود نشان داد. پس از ظهور محمود احمدینژاد فاصله او از محافظهکاران و اصولگرایان بیشتر شده بود اما او هنوز رئیس مجلس خبرگان رهبری و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و عضو ارشد جامعه روحانیت مبارز بود. به تدریج نهتنها از این مناصب فاصله گرفت بلکه در سال ۱۳۹۲ برای تصدی مقام ریاستجمهوری ردصلاحیت شد و گرچه تا آخر عمر رئیس مجلس تشخیص مصلحت نظام ماند و نامزد مطلوبش حسن روحانی، رئیسجمهور شد اما دیگر در هستهس سخت حاکمیت تلقی نمیشد.
فائزه هاشمی سعی میکرد این موقعیت جدید پدر را به اپوزیسیون نشان دهد اما هرچه بیشتر سعی میکرد کمتر موفق میشد. خاطره اپوزیسیون از پدر به کینه بدل شده بود و هنوز با انواع تئوریهای توطئه همه این تحولات واقعی را بازیهای پدرخوانده میدانستند.
فائزه هاشمی البته آنقدر جوانمرد (و در واقع جوانزن) بود که هرگز از پدر عبور نکند و همواره حساب او را از حاکمیت جدا میکرد اما این تلاش نه ممکن بود و نه منطبق با تاریخ ایران، بهخصوص در دهههای ۶۰ و ۷۰. آیتالله هاشمیرفسنجانی همواره سیاستمداری عملگرا بود که در خط میانهروی حرکت میکرد و در انقلاب، جنگ و توسعه نقشی منحصربهفردی داشت اما توفیقات راهبردی او سبب نمیشد که اقدامات تاکتیکیاش مورد آسیبشناسی منتقدان قرار نگیرد. همه منتقدان هم مانند عزتالله سحابی نبودند که با وجود نقد هاشمی از نقش مثبت او حمایت کنند. این منتقدان بهخصوص در زندان از رنج به کینه رسیده بودند و با توهم توطئه حتی حبس فائزه هاشمی را به معنای کادرسازی برای آینده ایران پس از جمهوری اسلامی میدانستند. چنانکه درباره سیدمصطفی تاجزاده و حتی میرحسین موسوی چنین فکر میکردند. در این میان اقدامات تاکتیکی فائزه هاشمی و حتی مدافع حاشیهسازی مانند دیدگاه او درباره دونالد ترامپ هم با استقبال اپوزیسیون مواجه نمیشد؛ گرچه این دیدگاه حتی اعتراض اصلاحطلبان میانهرو را هم برانگیخته بود.
اپوزیسیون درون زندان دستکم چهار جناح دارد:
یکم: مجاهدین خلق که منسجمترین جریان اپوزیسیون هستند و با وابستگان روحانیت (ولو اینکه با خانواده مرحوم لاهوتی نسبتی داشته باشند) بیشترین زاویه را دارند.
دوم: نو سطلنتطلبان که از سال ۱۴۰۱ جانی دوباره گرفتهاند و فکر میکنند، آلترناتیو جمهوری اسلامی هستند.
سوم: چپهای نو که از دیدگاهی ضدفساد و ضدرانت و ضد نئولیبرالیسم با هاشمیرفسنجانی بیشتر از حاکمیت مرزبندی دارند.
و چهارم: نسل جدیدی از ملی- مذهبیهای تغییر ایدئولوژی یافته که خود را آلترناتیو اصلی جمهوری اسلامی میدانند.
و این ۴ جریان همواره در برابر اصلاحطلبان محبوس چه از نوع فائزه هاشمی و چه از نوع مصطفی تاجزاده متعددند و آنان را رقیب خود در عبور از جمهوری اسلامی میدانند.
مهمترین راهبرد این اپوزیسیون در برابر اصلاحطلبان (چه زندانی، چه در حصر، چه در حکومت) «بایکوت»، «تهمت» و «توهین» است:
۱- «بایکوت» به معنای خلوت کردن اطراف فرد یا افراد یا جریان، نادیده گرفتن او، بیاهمیت جلوه دادن و تلاش برای نفی مرجعیت سیاسی.
۲- تهمت «به معنای متهم کردن به همکاری با حکومت. خیانت به اپوزیسیون، تلاش برای استمرارطلبی و مالهکشی اقدامات حکومت.
۳-«توهین» در صورتهایی چون راحتطلبی، ضعف شخصیتی و رفاهزدگی شخصیتهایی که درحال تحمل زندان و حبس هستند.
سابقه این جریان به آغاز دوران زندان از همان دوران پهلوی بازمیگردد؛ در گذشته زندان فقط مجازات سخت تلقی میشد اما در دوران مدرن با تبدیل زندان به مجازات نرم (با افزایش رفاه و حقوق مادی زندانیان) عوامل روانشناختی به اعمال رنج زندانیان بدل شد». ایجاد کمونهای ایدئولوژیک «حصار در حصار» و «زندان در زندان» را پدید آورد که در آن افزون بر محدودیتهای زندانبانان خود زندانیان هم محدودیتهایی را بر همبندان خود تحمیل میکردند. اگر در گذشته برخی زندانبانان مانند اسدالله لاجوردی معتقد بودند، زندان باید مایه عبرت و توبه زندانی شود در دوره جدید زندانیان هم معتقدند نباید با رفاهزدگی از رنج سازنده زندانی کاسته شود به همین علت زندهیاد هدی صابر از توسعه امکانات رفاهی زندان که با همت برخی کارگزاران زندانی میسر شده بود، دل خوشی نداشت.
این مفهوم مادی اکنون به مسائل معنوی و سیاسی هم بسط یافته است: زندانی سیاسی نباید امیدی به حکومت داشته باشد، نباید روزنهای بگشاید، نباید فکر کند با وجود رنج او جامعه به سوی آزادی و شادی و رهایی در حرکت است. اگر او رنج میکشد برای این است که جامعه رنجور است و تا زمانی که او در زندان است این رنج ادامه دارد. در خاطرات اشرف دهقانی از سران چریکهای فدایی خلق آمده است که کوچکترین اقدام رفاهی زندانبانان را رد میکرد، چون آن را توطئهای برای تبدیل پرولتاریا به بورژوازی میدانست و مقدمهای برای تبدیل ستیز به سازش.
بر همین اساس است که وقتی پس از یک دوره تحریم انتخابات ریاستجمهوی از سوی هواداران تغییر در سال ۱۴۰۳ در صفوف آنان شکاف ایجاد میشود و به روایت فائزه هاشمی برخی میخواستند به مسعود پزشکیان رای دهند برخی دیگر «از ۸ صبح تا ۱۲ شب» روز جمعه در راهرو منتهی به درب خروجی بند نشستند و همبندیها را چون ماموران امنیتی نامیدند و اجازه عبور ندادند، فضا به قدری خوفناک بود که زندانیان نیز جرأت باز کردن درب برای عبور رایدهندگان را نداشتند و این ۸ نفر نیز نتواسنتند، رای بدهند».
نامه فائزه هاشمیرفسنجانی یادآور فیلم «بایکوت» محسن مخملباف است که براساس داستانی به نام «واله» نوشته شده است؛ داستانی درباره زندانی سیاسی مارکسیستی که به مارکسیسم شک کرده است و همین شک او، موجب بایکوتش از سوی همحزبیها در زندان میشود و یادآور نمایش «حصار در حصار» ساخته تاجبخش فنائیان است که دو زندانی سیاسی چپ با وجود انقلاب و باز شدن در زندان و امکان آزادی از سلول، ترجیح میدهند در زندان بمانند چون آزادی را باور ندارند و آن را توطئهای برای شناسایی و مجازات مرگ میدانند.
در این شرایط روانشناختی است که نهتنها زندانی توسط زندانی در زندانی دوباره قرار میگیرد بلکه خود زندانی اول در حصاری روانشناختی گرفتار میآید. او به تعبیر کارل مارکس الینه یا از خود بیگانه شده است. زندان را اصل و جامعه را فرع میداند. برای آزادی شرایطی قائل است که به آسانی به دست نمیآید. از خود میپرسد مگر ممکن است بدون فرا رسیدن قیام تودهها، رهایی رخ دهد؟ مگر ممکن است بدون وقوع انقلاب، آزادی به دست آید؟ مگر امکان دارد حاکمیت داوطلبانه از قدرت یکپارچه خود دست بکشد و تن به انتخابات آزاد دهد؟ مگر ممکن است حاکمیت، مسعود پزشکیان را به محمدباقر قالیباف ترجیح دهد؟
و از این پرسشهای ایدئولوژیک به پاسخهای توهمآلود میرسد:
پس حتماً از اول قرار بود مسعود پزشکیان رئیسجمهور شود! پس حتماً این توطئه حاکمیت برای شکست اپوزیسیون است! پس حتماً حاکمیت به بنبست رسیده است و این راهی برای خروج از بنبست است!
و از این پاسخ غلط به راهبرد نادرست میرسد:
«نباید در بازی رژیم شرکت کرد و حال که او در بنبست است نباید به او کمک کرد و به حاکمیت فرصت بازسازی داد».
و به خود وعده میدهد:
«زندانها بهعنوان مقاومت در برابر حاکمیت جواب داده است. باید صبر کرد و امتیاز اصلی را از حاکمیت گرفت و آن واگذاری کامل قدرت است».
این تحلیل و تصمیم ایدئولوژیک را حزب پنهان درون زندان یعنی کمون حاکم میگیرد که حتی اگر سلطنتطلب باشد هم تحلیلی مارکسیستی است که براساس تئوری تضاد نیامده است. مارکسیسم برخلاف لیبرالیسم بر تضاد دیالکتیکی استوار است یعنی با برخاستن آنتیتز از درون نیز سنتزی شکل میگیرد که مرز را نابود میکند. اما لیبرالیسم در پی نابودی نیست، در پی سنتز نیست؛ در پی سازش است و تکامل را در پیوست میداند نه گسست و آشتی نیز آنتیتز را به صورت سنتزی میداند که از پیوند حاکمیت و اپوزیسیون شکل میگیرد.
نگرانی اصلی اپوزیسیون شبهمارکسیستی (حتی سلطنتطلب و نیز برخی ملی مذهبیها و نومارکسیستها و …) هم از همین است که با امکان آشتی میان ملت و دولت، اپوزیسیون و حاکمیت و همه دوگانههای قومی و حتی مبانی (میان ایران و غرب) امکان انقلاب از بین برود. افزایش شکاف به معنای امکان انقلاب است و کاهش شکاف به معنای اصلاح به معنای کاهش شانس انقلاب است. انقلاب به معنای براندازی ساختاری و انحلالطلبی به نظر اپوزیسیون تنها شانس رهایی است و اینرو همه افرادی که به هر علت به سازش، آشتی و وفاق ملی فکر میکنند باید بایکوت، بیاعتبار و ناامید شوند. این فقط در آن زندان کوچک رخ نمیدهد در بیرون از زندان افرادی ماند بهزاد نبوی، عباس عبدی، احمد زیدآبادی و نیز دیگر روشنفکران، روزنامهنگاران و سیاستمدارانی که در پی آشتی هستند باید متهم و مرعوب و بیآبرو شوند. باید مزدور حاکمیت و عامل سرویسهای امنیتی خوانده شوند. باید امید بستن به مسعود پزشکیان به سادهلوحی تعبیر شود. حامیان مسعود پزشکیان به سبب تلاش برای به صحنه آوردن ملت پای صندوق رای به مزدوری حکومت خواسته یا ناخواسته متهم شوند. در اینجا میان دولتمردان گذشته که مشارکت در انتخابات را به زیر ۳۰ درصد رساندهاند و اپوزیسیون که از افسانه تحریم ۶۰ درصدی حرف میزنند یک ائتلاف ناگفته وجود دارد.
اما راهحل مواجهه با این جریان خطرناک چیست؟ جریانی که حتی به علیرضا رجایی با آن تن رنجور و به کیوان صمیمی با آن سالیان زندان رحم نمیکند! بهترین راه، آزادی زندانیان سیاسی است. زندانیایی که دست به اقداماتی مانند ترور یا جاسوسی نزدهاند و تنها دیدگاهی متفاوت با حاکمیت دارند. ممکن است حتی بسیاری از سیاسیون اصلاحطلب با دیدگاههای فائزه هاشمی یا مصطفی تاجزاده و نیز نرگس محمدی، نسرین ستوده و سپیده قلیان موافق نباشند و در بیرون از زندان در صورت آزادی آنان با این دیدگاهها مرزبندی کنند اما جدایی زندانی سیاسی از زندانی امنیتی و عبور از مجازات مخالف سیاسی به وسیله زندان و آزادی منتقدان با معیارهای قانونی تنها راه مبارزه با اپوزیسیون غیرمنطقی موجود است. در قانون برای متهمانی مانند فائزه هاشمی، راههای آزادی، پیشبینی شده است! متهمی که بیش از نیمی از دوران حبس را سپری کرده است میتواند آزاد شود. متهمی که در حال تحمل حبس است را نمیتوان و نباید با پروندهای تازه در حبس نگه داشت. اگر زندان برای آَشنایی افراد با ماهیت اپوزیسیون غیرمنطقی موجود سودی داشته باشد اکنون تداوم حبس برای افرادی که با انگیزههای شرافتمندانه و بهبودخواهانه به زندان رفتهاند دیگر هیچ توجیهی ندارد. اتفاقاً حبس این افراد به تیزی چاقوی کسانی میافزاید که مدعیاند، حکومت تحمل هیچ منتقدی را ندارد و امکان هیچ اصلاحی وجود ندارد. این درحالی است که در رسانههای درون کشور، نقدهای صریحی به حاکمیت میشود که بستگی یا گشایش آنها نسبت مستقیم با رای ملت، نوع دولت و شرایط جامعه دارد. این ما هستیم که با کنش خود آزادیها و حقوق را به دست میآوریم. به قول خود مرحوم مهندس مهدی بازرگان آزادی نه دادن و نه گرفتنی که یاد گرفتنی است؛ چه در زندان و چه در بیرون از زندان تفاوتهای فردی و حقوق فردی را اگر به رسمیت بشناسیم و تعریف آزادی را محدود به حکومت یا اپوزیسیون نکنیم آنگاه آزاد شدهایم. آزادی براساس عقل عقلایی و عقل سلیم.
فائزه هاشمی قبل از آنکه به صورت فیزیکی از سوی همبندیهایش کشته شود به صورت متافیزیکی توسط مدعیان آزادی و دموکراسی و عدالت کشته شده است و باورهایش، خوشبینیهایش و رویاهایش کشته شدهاند و این جنایت کوچکی نیست. جلوی جنایتهای بزرگتر را بگیریم. ظهور استبدادی پنهان که از استبداد آشکار در سیاسیون ایران خطرناکتر است چون آینده ایران را تهدید میکند.