“مرتضی مردیها”
با اندیشۀ سیاسی مدرن تمرکز قدرت در سلطنت مطلقه به توزیع آن در مشروطیت یا جمهوریت فرجامید و با همین اندیشه بود که لیبرالیسم، سوسیالیسم، آنارشیسم، ناسیونالیسم، کمونیسم و… با طرح موضوعات و مسائلی چون آزادی/ برابری، غنا/ فقر، ملت/ دولت، وطن/ بیگانه، جهان سوم/ امپریالیسم و… به دغدغههای مهمی تبدیل شد. اما در عین حال، بخشهای مهمی از فلسفۀ سیاسی مدرن در قالب سنتهای روشنفکری، برداشتهایی را به عنوان برداشت معیار وضع کرد که بهرغم ظاهر معقول و مسلم و پذیرش گستردۀ آن در محافل روشنفکری و در میان عوام، رگههای خطا و خسارتخیزی آن قابل مشاهده است؛ اینک که سنگینی سهمگین این گفتمان بر فکر و عمل از چند دهۀ پیش به این سو، اندکی تخفیف یافته است، جستوجوی مبادی این انحراف، نشان دادن خسائر آن و شیوههای بدیل برای احتراز از نتایج آن ضروری مینماید. مرتضی مردیها در کتاب «مبانی نقد فکر سیاسی» به بازتعریف مجموعهای از مفاهیم و موضوعات مطرح در اندیشۀ سیاسی پرداخته است. چاپ نخست «مبانی نقد فکر سیاسی» سال ۱۳۹۴ توسط نشر نی بود و بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه بهتازگی این کتاب را تجدید جاپ کرده است.
مردیها در این کتاب در قالب ۶ فصل «دولت»، «تحول انقلابی»، «رفورم»، «بیگانه»، «وطن» و «جهان»، این مفاهیم فلسفی- سیاسی را مبتنی بر ریشههای فکری- فلسفی سنت روشنفکری تببین کرده و- بهرغم تفاوت صوریِ ماهیتِ مفاهیم یاد شده- با رویکردی آسیبشناختی سعی در ارائۀ بدیلی واقعبینانهتر از ماهیت امر سیاسی دارد. در واقع هدف نویسنده صرفاً شرح مفاهیم کلیدی فلسفۀ سیاسی نیست بلکه نقد تعابیر رایج از این مفاهیم از طریق بازتعریف آنها را مد نظر دارد و در مقدمه مینویسد: «فصولی که در این مختصر مورد ملاحظه قرار گرفته از مهمترین موضوعات اندیشۀ سیاسی است: دولت و مبانی مصلحت و مفسدت آن، مبانی و مسائل ایده و عمل انقلابی، اصلاح اجتماعی و متکاهای فکری آن، میهن و ملت و مبادی و منافع این تعلق، سلطۀ زور در عرصۀ جهان و انگیزۀ نفی آن و راه رشد عامگرایی و جهانیت. در تمامی این موضوعات آشنا اما، پای نگاهی آشناییزدا در میانه است؛ نه البته از آن نمونه که در کار فلاسفۀ مدرنستیز سراغ میشود بلکه آشناییزدایی از هم آنچه غالباً به دست آنان بنا شده است. به همین جهت بخشی از مطالب کتاب ممکن است لااقل در چارچوب گفتار مسلط، خرق اجماع تلقی شود. درعین حال به گمان من، این بیشتر، مقتضی سعی در مطالعۀ آن با اندکی فاصله گرفتن از پیشپنداشتههاست، نه ارجاع سادۀ آن به ذهنیتهای جاافتاده. نهایت مدعا، نظر از منظری دیگر است، هم از اینرو، وجه نظرورزی بر وجه پژوهشی مقدم بوده است.» آنارشیسم پنهان، آنتاگونیسم طبقات، انقلاب و سنت روشنفکری، چیستی انقلاب، کارکرد تحول انقلابی، استعمارستیزی، دموکراسی بین ملل، وطندوستی، ناسیونالیسم قومی و ملی، جهانی شدن و استقلال ملی، مهاجرت نخبگان و روشنفکران علیه جهانی شدن از جمله موضوعاتی هستند که در فصلهای مختلف کتاب به آنها پرداخته شده است.
مردیها که دانشآموختۀ فوقلیسانس کلام و حکمت اسلامی از دانشگاه تهران و دکترای فلسفه از دانشگاه نانت است در «مبانی نقد فکر سیاسی» به قصد آشناییزدایی از تعابیر آشنا از مفاهیم حوزۀ اندیشۀ سیاسی به شرح این مفاهیم پرداخته است. او بر آن است که در این کتاب به نقد تعابیری بپردازد که گفتمانهای فلسفی و روشنفکری مدرنستیز از این مفاهیم ارائه داده و جا انداختهاند. مردیها نقطۀ شروع رویۀ غالب روشنگری را بنا بر تحول تعریف انسان و ماهیتش در دوران مدرن میداند. نخستین متفکری که در بحث او محوریت دارد، جان لاک است. کسی که اساساً انسان را موجودی با ضمیری بهمثابۀ لوح سفید میداند که تماماً تربیتپذیر است و با دارایی عقل سلیم و هوشمندی ذاتی، میفهمد و به سمت بایستههای مفید حرکت میکند. دیگر متفکر تأثیرگذار ژان ژاک روسو است. با وجود تفاوت در تعابیری که او و لاک از ماهیت لوح سفید- خصوصاً تمایز بین لوحِ بیدانش و لوحِ بیگرایش- دارند، در نگاه مثبت به حقیقت انسانی و منتسب کردن کاستیها و مشکلات به ساحت اجتماعی و حاکمیت سیاسی مشترکاند. مارکس بهعنوان جدیترین متفکر در این گرایش برخلاف دیگر اشخاص مذکور، ماهیت حاکمیت را نه مستقل و منفک بلکه زاییدۀ روابط ساختاری تولید در بطن اجتماع بهمنظور حفظ و بازتولید همین مناسبات میداند اما در این برداشت با دیگران اشتراک نظر دارد که واقعیتهای نابسامان و نابهنجار اجتماعی صرفاً نتیجۀ ساختارهای اجتماعی و در نتیجۀ آن، حاکمیت [بورژوایی] است. چهارمین متفکری که از نگاه مردیها به تقویت بنیانهای روشنگری معاصر کمک کرده ژان پل سارتر است. او که مهمترین متفکر قرن بیستم پس از جنگ جهانی است، با مواضع اگزیستانسیالیستی خود سهمی مهم در زمینهسازی این روایت از انسان داشت. این نگاه مبتنی بر تقدم وجود بر ماهیت معتقد است، انسان میتواند در کمال اختیار هویت خود را تعیین کند. به تعبیری دیگر، فاصلۀ بین بودن و شدن، «خواستن» است. به اعتقاد نویسنده همۀ این تفکرات، با وجود اختلافات مهمی که با هم داشتند، در اینکه واقعیت طبیعی (غرایز خودمحور) و اجتماعی (میل به سلطه) انسان را نادیده میانگارند و تمامی مشکلات را ناشی از جامعه و حکومت قلمداد کنند، مشترک بودند. این گرایشهای فکری در دوران مدرن به شکل آنارشیسمی پنهان و ضددولت در درون ایدئولوژیهای رقیبی چون سوسیالیسم و لیبرالیسم درخزید و به عنوان بنمایۀ آنها در همه جا عرصه دفاع از مردم و ستیز با حکومت کرد. چنین نگرهای به ناگزیر مبلغ چیزی به نام «انقلاب» بود. از نظر نویسنده پدیدۀ تحولی انقلاب مشکلاتی اساسی و ساختاری دارد. هر انقلابی در قیاس با دو هدف مهم آن، یعنی آزادی و عدالت (رفاه) از ابتدا محکوم به ناکامی جلوه میکند: برای حفظ نظم جدید، خود را ناگزیر از بستن فضا و اعمال خشونت میبیند (نفی هدف اول) و به دلیل رهیافت رمانتیک و سادهبین به مسائل اجتماعی در مواجهه با ماهیت تراژیک و بغرنج مشکلات انسان و اجتماع زمینگیر میشود (نفی هدف دوم). به همین دلایل از نگاه عقلی که تحت فشار رمانتیسیسم دچار اضطراب نبوده باشد، انقلاب بهعنوان یک فعالیت سوژهمحور و ناظر به نفع علیه حاکمیت، بهطور عام قابل توجیه نیست. مردیها با تکیه بر مبانی پیشتر اشاره شده به ضرورت «رفورم» میرسد و در بخش نتیجهگیری مینویسد: «متأثر از فلسفۀ پیچیدۀ حقیقت، انسانشناسی متوسطانگار، تغییر و تحرک طبقاتی ناشی از رشد اقتصاد و رفاه و معیار قرار گرفتن محک تجربه برای نقد نوآوریهای عقل، معنای اخص ایدئولوژی، یعنی روایت سختکیشانۀ آن که متکی به آنارشیسم، رمانتیسم و آنتاگونیسم بوده است به پایان خود نزدیک شد، گفتار انقلابگرا در تنگنا افتاد و عصری جدید آغاز شد که در آن چیزی به نام اصلاح ترجیح یافت. در این پارادایم، کماکان حقیقتی و حقی و حتی به یک معنا، ایدهآل و آرمانی، قابل تعریف و تعقیب است؛ منتها در این مسیر، مانعشکنی سیاسی کافی نیست و در انتها هم به بهشت برین نمیتوان رسید. معقول و مجرب این است که با تحمل سختی و دقت، قدم به قدم، طبق یک برنامۀ آزمون و خطا، تا حدی محافظهکارانه و تا حدی لیبرالمأبانه (که لزوماً غیرقابل جمع هم نیستند) با نگاه به تجربۀ گذشته حرکت کرد و به چشماندازی نسبتاً بهتر رسید.» در ادامه مباحث کتاب، مفاهیم و ریشههای «بیگانه، وطن و جهان» نقد میشود و با رویکردی عموماً کارکردگرایانه و با تبصرههایی از جنس کلانمنطق فایده (اصالت خوبی لذت و بدی رنج) نسبت به آنها موضعگیری میشود.