رنگ‌زمینه

صفحه اصلی > تاریخی و سیاست : استبدادستیز آرمان‌گرا

استبدادستیز آرمان‌گرا

به‌ بهانه سالروز قتل “فرخی‌یزدی”

فرخی‌یزدی، روزنامه‌نگار و شاعر مشروطه‌خواه سال ۱۳۰۸ برای مدتی در قسمتی از باغ کلاه‌فرنگی که روی کوه و مُشرف به رودخانه و جاده دربند بود، زندگی‌ می‌کرد و آوازخوانی را استخدام کرده بود که اشعار سیاسی و انتقادی او را در آن باغ بخواند تا مردم هنگام عبور از آنجا در شب‌های جمعه و شب‌های شنبه، پیام او را به آواز بشنوند. او بخش زیادی از زندگی خود را صرف مبارزه با استبداد و بی‌عدالتی کرد و سرانجام بیست‌وپنجم مهرماه سال ۱۳۱۸ با تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی در زندان قصر به قتل رسید. در جایی غریبانه و بی‌نام‌ونشان دفن شد و علت مرگ او در گزارش اداره آگاهی، اینطور آمده بود: «به مرض مالاریا و نفریت فوت کرده است». سازندگی به همین مناسبت به بخشی از زندگی و اشعار این شاعر آرمان‌گرا و آزادی‌خواه ایرانی پرداخته است.

شکل‌گیری روحیه انتقادی در کودکی
میرزامحمد فرخی‌یزدی در یزد به دنیا آمده بود. در ۲۰‌ سالگی به تهران مهاجرت کرد و به یکی از مشهورترین شعرای یزدی تبدیل شد که اندیشه‌های ضداستبدادی و آزادی‌خواهانه داشت. برای تحصیل به مکتب‌خانه رفت و مدتی در «مدرسه مرسلین (میسیونری) انگلیسی» یزد تحصیل کرد و علاوه بر ادبیات فارسی، مقدمات عربی را هم آموخته بود. در سرودن اشعار بیشتر از آثار سعدی الهام می‌گرفت و بعدها هم «تاج‌الشعرا» لقب گرفت. نخستین شعر اعتراضی که در ۱۵‌ سالگی سرود از مدرسه اخراج شد. شعرش در نقد سپردن آموزش کودکان به معلم‌های غیرایرانی مدارس انگلیسی بود چراکه اعتقاد داشت این قبیل مدارس، دین و فرهنگ دانش‌آموزان را بر باد می‌دهند. نانوایی و پادویی و کارگری کرده بود تا روزگار را بگذراند. یک درد آشنای کارگران که همزمان به فعالیت‌های اجتماعی و سرودن شعر مشغول بود و بعد هم به مشروطه‌طلبان یزد گره خورد. مبارزات فرخی‌یزدی در یزد و در نهایت زندانی‌شدنش، این شایعه را به وجود آورد که به واسطه اشعار تندی که علیه حاکم یزد نوشته است؛ دهان او را در زندان دوخته‌اند و همین موضوع باعث شهرت این شاعر یزدی در میان سیاستمداران شد.

پافشاری بر عقاید و نوشته‌ها
جز شعرهای سیاسی، غزلیات عاشقانه می‌سرود اما عمده شهرت او به واسطه اشعارش در زمینه آزادی و آزادیخواهان است. همزمان با جنگ جهانی اول به بغداد و کربلا رفت، درحالی که تحت پیگرد انگلیسی‌ها بود و هنگام ورود به ایران، از طریق موصل، مورد سوءقصد سربازان روسیه قرار گرفت. پیش از آنکه روزنامه توفان را در سال ۱۳۰۰ راه‌اندازی کند به واسطه مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ زندانی شد. ماجرای او با نظام حاکم، خوب پیش نمی‌رفت و وقتی هم که نشریه‌اش را منتشر کرد، بارها با توقیف آن مواجه شد. در نقد قدرت بی‌ضابطه رضاخان و اقتدارگرایی او یادداشتی تحت عنوان «حکومت فشار» نوشت: «همین‌ که از چندی قبل زمزمه‌ حکومت قدرت بلند شد، ما یقین کردیم که برای آتیه‌ این مردم بی‌هوش‌وحواس، بدبختی‌های تازه‌ای آماده خواهد شد و امروز صریحاً مشاهده می‌کنیم که رویه‌ دولت نسبت به عقاید و افکار آزاد خطرناک شده است». آنقدر بر نوشته‌های خود پافشاری داشت که درنهایت تحت پیگرد قرار گرفت.

مخالفت با لایحه بانک شاهی در مجلس
سال ۱۳۰۷ در دوره هفتم مجلس شورای ملی، نماینده مردم یزد بود و در تشریح اوضاع مجلس و رفتار خیانت‌آمیز برخی نمایندگان نوشت: «گاهی چرت نمایندگان محترم پاره می‌شد، سر بلند می‌کردند، فحش و ناسزا می‌گفتند و دوباره به خواب خرگوشی فرو می‌رفتند. هر وقت هم نخست‌وزیر یا وزیر صحبت می‌کرد، کارشان این بود که بگویند، صحیح است قربان. بر اثر تمرین در این کار چنان استاد شده بودند که حتی در حال چرت زدن هم می‌توانستند، وظیفه‌ خود را انجام دهند و بگویند صحیح است بدون اینکه چرتشان پاره شود. بله! در همان حالت چرت، سرنوشت یک ملت را تعیین می‌کردند». در جریان لایحه بانک شاهی به ایراد شدیدترین نظق خود پرداخت چراکه آن را مقدمه مستعمره‌سازی ایران می‌دانست. به موجب این لایحه‌، بانک شاهی انگلستان اجازه خرید زمین و سایر اموال غیرمنقول ایرانیان را به ‌دست می‌آورد. مخالفت یزدی با این لایحه، شرایط را سخت کرد بنابراین قبل از پایان دوره مجلس به واسطه تهدیدهایی از مسیر شوروی به آلمان رفت، اگرچه بعدها به ایران بازگشت و به زندان افتاد. یک سال‌ونیم قبل از آنکه در زندان قصر توسط پزشک احمدی به قتل برسد چنان ناامید از اصلاح امور بود که با خوردن مقداری تریاک در زندان قصر به استقبال مرگ رفت، موفق نشد و زنده ماند.

خاطراتی از زندگی روزمره شاعر آزادی‌خواه
عباس یمینی‌شریف، نغمه‌سرای کودکان که به واسطه آشنایی‌ای که خانواد‌ه‌اش با فرخی‌یزدی داشت از کودکی او را می‌شناخت و با اشعارش آشنا بود. فرخی چه در زمان وکالت مجلس و چه پس از آن بازگشت از آلمان در قسمتی از باغی که خانواده شریف در دربند داشتند، زندگی می‌کرد. حضور شاعر آزادی‌خواه تمام آن چیزی بود که آن کودک ۱۰‌ ساله را به سمت شعر برد: «علاوه بر انتشار اشعار و افکارش از طریق روزنامه‌ها و مطبوعات به ‌خصوص روزنامه خودش توفان، آوازخوانی را استخدام کرده بود که اشعار سیاسی و انتقادی او را در آن باغ که بر کوه و مُشرف به رودخانه و جاده دربند بود، شب‌های جمعه و شب‌های شنبه که جمعیت فراوانی برای تفریح در دره دربند و سربند رفت‌وآمد می‌کردند یا در باغ‌ها ساکن می‌شدند به ‌صورت آواز بخواند و پیام او را به گوش مردم برساند. اما اشکال کار در این بود که آوازخوان سواد نداشت. چون من در آن موقع که کودکی ۱۰‌ ساله بودم و در سال تحصیلی به مدرسه تجریش و تابستان‌ها به مکتب می‌رفتم و می‌توانستم شعرها را بخوانم، فرخی آنها را به من می‌داد و من در کنار آوازخوان که در بلندترین محل باغ مشرف به رودخانه دربند می‌نشست، می‌نشستم و شعرها را از روی دست‌نویس‌های فرخی آهسته می‌خواندم و او آنها را با صدایی رسا که چند بار در کوهستان‌ها می‌پیچید، می‌خواند و دره دربند را در شوروحالی فرومی‌برد و اشعاری زیبا و سخنانی دلپذیر که از دل برخاسته بود را بر گوش‌ها و دل‌ها می‌نشاند. بار دوم که فرخی به دربند نزد ما آمد پس از تبعید آلمان بود. من در آن هنگام حدود ۱۴ ‌سال داشتم و در کلاس ششم دبستان تجریش درس می‌خواندم. در ایام سکونت مجدد در عمارت کلاه‌فرنگی که بیکار و تنگدست بود و به کمک دوستانش زندگی می‌کرد به گفتن شعرهای انقلابی ادامه داد؛ ولی نه روزنامه‌ای داشت که آنها را چاپ کند، نه آوازخوانی بود که آنها را در میان کوه‌های دربند بخواند و به گوش مردم برساند. یکی از غزل‌هایی که در این ایام ساخت، غزلی به مطلع ذیل بود که آن را با گیاه ناز در باغچه کنار کلاه‌فرنگی نوشته بود: ای که گویی تا به کی در بند در بندیم ما/تا که آزادی بود دربند، در بندیم ما/ مصرع اول یکی از ابیات این غزل چنین بود: ارتقاء ما میسر می‌شود با سوختن/ مصرع دو آن را به دو شکل بدین‌صورت ساخته بود: مایه سوز مجمر گیتی چو اسفندیم ما/ بر فراز مجمر گیتی چو اسفندیم ما/ من در کنار باغچه گل‌کاری که باغبانان به آن قالیچه می‌گویند، ایستاده بودم و نوشته شدن بیت اول را تماشا می‌کردم. فرخی رو به من کرد و گفت: «آمیزعباس‌خان، این دو مصرع را برایت می‌خوانم. گوش بده، بگو کدام بهتر است؟» به او گفتم من در برابر شما چه می‌توانم بگویم؟ جواب داد، ذوق شعر تو خوب است، حالا نظرت را بگو. گفتم به نظر من «بر فراز گیتی» بهتر است و آن را انتخاب کرد».

sazandegi

پست های مرتبط

رایزنی بیخ گوش اسرائیل

سفر “عراقچی” به اردن و مصر گروه بین‌الملل: رایزنی و گفت‌‌وگوهای وزیر…

۲۵ مهر ۱۴۰۳

سه نکته در باب مذاکره غیرمستقیم

چرا توقف “روند مسقط” قابل درک نیست؟ به قلم؛ کوروش احمدی؛ دیپلمات…

۲۵ مهر ۱۴۰۳

میراث‌دار دبش

▫️دادستان عمومی و انقلاب تهران از صدور کیفرخواست پرونده چای دبش در…

۲۵ مهر ۱۴۰۳

دیدگاهتان را بنویسید