رنگ‌زمینه

صفحه اصلی > فرهنگ : عملیات سیا علیه شاعر

عملیات سیا علیه شاعر

درباره “ابوالقاسم لاهوتی”

ابوالقاسم لاهوتی (الهامی)، شاعر و مبارزی ایرانی بود که بخش مهمی از زندگی پرحادثه‌اش در تبعید گذشت. سال‌هایی در استانبول و روزگاری در شوروی. مرگ او هم سرانجام روزهای پایانی اسفند ۱۳۳۵ شمسی در مسکو اتفاق افتاد.
در سال‌های نخست دهۀ ۱۳۳۰ دونالد ویلبر، یکی از مأموران سازمان سیا در ایران، در چارچوب تبلیغات ضدّکمونیستی، با کمک یکی از دستیاران ایرانی‌اش به نام علی جواهرکلام، کتابی را تحت عنوان «شرح زندگی من» به نام ابوالقاسم لاهوتی جعل و منتشر کرد. اگرچه این واقعه در داخل ایران بازتاب چندانی نیافت بر زندگانی ابوالقاسم لاهوتی- که به دلیل تنگ‌نظری مقامات روس و تاجیک حزب کمونیست کم و بیش مغضوب بود- تأثیر بسیار داشت و باعث اعادۀ حیثیت او شد. آن‌چه تحت عنوان کتاب «دشمنِ دشمنِ من، پیامدهای عملیات سیا علیه ابوالقاسم لاهوتی (۱۹۵۳-۱۹۵۴)» در مجموعۀ «برگی از تاریخ» انتشارات جهان کتاب و توسط کاوه بیات به فارسی ترجمه و ارائه شده بر اساس اسنادی است که داده‌های اصلی آن تنها در پی گشایش حاصل از فروپاشی شوروی و باز شدن بخشی از آرشیوهای روسیه در دسترس پژوهش‌گران قرار گرفته شده است. نویسندۀ «دشمن دشمن من» ماشا کیراسیروا، پژوهش‌گری است که در حال حاضر در شعبۀ دانشگاه نیویورک در ابوظبی فعالیت دارد و نوشته‌اش پنج بخش اصلی دارد که عبارتند از: «چشم‌انداز جدیدی بر کودتای [۲۸ مرداد] ایران»، «جنگ روانی و جبهۀ فرهنگی جنگ سرد»، «پیامدهای عملیات سیا»، «زندگی‌نامۀ خودنوشت و میراث لاهوتی» و «میراث لاهوتی بعد از ۱۹۵۴». پس از این بخش‌ها هم دو بخش «نتیجه» و «کتاب‌شناسی» درج شده‌اند. بخش پیوست‌های کتاب هم شامل مقاله‌ای از لاهوتی در واکنش به عملیات سیا علیه او با عنوان «دربارۀ خودم» و نامه‌ها و شعر «پاسخ به اغواگران» است. «بخش «نامه‌ها» که محسن شجاعی آن‌ها را ترجمه کرده شامل نامۀ لاهوتی به استالین، نامۀ لاهوتی به نیکالاویچ و نامۀ رضا روستا به لاهوتی است.
به اعتقاد کاوه بیات، مهم‌ترین بخش «دشمنِ دشمنِ من» را دو موضوع مرتبط با سیاست‌های اتحاد شوروی تشکیل می‌دهد؛ یکی سرگذشت شخص لاهوتی در شوروی است؛ او اگرچه از معدود کمونیست‌های ایرانی جان به در برده از از تسویه‌های استالینی بود اما همان‌گونه که در این بررسی می‌خوانیم در آن چرخۀ مهیب، سرنوشت او همانند میلیون‌ها شهروند دیگر شوروی به مویی بند بود. موضوع دیگری که در این بررسی اهمیت دارد، بحث سیاست‌های کلان شوروی در ارتباط با ایران و ایرانی است؛ نوعی دشمنی که پیشینۀ آن به دوران تزاری برمی‌گردد و از همان مراحل نخست چیرگی روس‌ها بر بخش‌هایی از قلمرو ایران، نخست در قفقاز و آن‌گاه در آسیای میانه به صورت مبارزه با زبان فارسی آغاز شد. حتی در نقاطی چون تاجیکستان که برای بخش خُردی از فارسی‌زبانان آن حدود حق حیات قائل شدند، همان‌گونه که در این بررسی می‌خوانیم، نهایت سعی خود را کردند تا از هویت تاجیکی تعریفی به دست دهند در تقابل با ایرانیت. و در این سعی و تلاش نیز ناموفق نبودند و میراث آن همانند میراث بر جای مانده از دیگر تدابیر ضد ایرانی‌شان هنوز بر مناسبات منطقه‌ای ایران سنگینی می‌کند. بیات معتقد است، ابوالقاسم لاهوتی جسورانه و به‌رغم مخاطرات بسیار در برابر تلاش‌هایی از این دست ایستاد.

نامۀ لاهوتی به استالین
لاهوتی، باباجان غفورف- دبیر اول حزب کمونیست تاجیکستان- را مقصر مصادره به‌ مطلوب شعرای کلاسیک ایرانی می‌دانست و ژانویۀ ۱۹۵۴ که برای دفاع از خود به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست احضار شده بود در کنار تکذیب آن زندگی‌نامۀ جعلی و برشمردن خدماتش به حزب کمونیست، نقش تخریبی غفورف را افشا کرد و همین امر باعث توبیخ رسمی غفورف از سوی کمیتۀ مرکزی شد. ابوالقاسم لاهوتی ۷ ژوئن ۱۹۵۰ هم در نامه‌ای به استالین از دشمنی‌های باباجان غفورف شکایت می‌کند و دربارۀ اتهام‌های غفوروف به او می‌نویسد: «روزهای اخیر بار دیگر نشان دادند، مسأله‌ای که در ادامه از آن خواهم نوشت، نمی‌تواند بدون دخالت شما حلّ و فصل گردد. در ارتباط با نامه‌های خود به بخش تبلیغات کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست سراسری شوروی (بلشویک) نزد رفیق کروژکوف احضار شدم. رفیق آپوستولوف با من صحبت کرد. از صحبت با او از دو اتهامی که رهبر تاجیکستان بر من وارد آورده بود باخبر شدم. خواهشمندم نظر خود را ابراز فرمایید، آیا من واقعاً گناهکارم و باید آن‌گونه که رهبری تاجیکستان، عملاً دبیر اول کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) تاجیکستان، رفیق غفوروف، طلب می‌کند، از گناهان خود ابراز ندامت کنم؟ من اوّلاً متّهم به آن هستم که«شاعران کهن، یعنی فردوسی، عمرخیام، سعدی، حافظ و مانند این‌ها را متعلق به ایران دانسته‌ام، حال آن‌که رفیق استالین اعلام نموده است که آن‌ها به تاجیکستان تعلق دارند، نه به ایران.» چگونگی برخورد من به مسألۀ میراث منظوم دست‌کم در آن‌جا دیده می‌شود که در سال‌های جنگ بزرگ میهنی [جنگ جهانی دوم] به ابتکار شخصی خود از ۱۲۰ هزار سطرِ شاهنامه بخش‌هایی را برگزیدم که در بالا بردنِ روحیۀ جنگی و میهن‌پرستانه در میان خلق بیشترین تأثیر را داشت و نسخۀ چاپی آن که برای نخستین بار به الفبای نوین تاجیکی منتشر شده بود را ویرایش نمودم. اشعار شاعران پارسی‌زبانِ پُرآوازه را من از کودکی از زبان زحمتکشان ایران می‌شنیدم، همان‌گونه که این اشعار را بعدها از زبان زحمتکشان تاجیک می‌شنیدم. از صمیم قلب شادمان می‌شوم هنگامی که می‌بینم این اشعار در تاجیکستان منتشر و یاد گرفته می‌شوند و به برکت پیروزی‌های سوسیالیسم امکان آن را یافته‌ام که این میراث کهن را به گستردگی به‌ کار گیرم. و از صمیم قلب همین را نیز برای برادران ایرانی تحت ستم خود آرزو می‌کنم. […] سخنان شما در دیدار به مناسبت دهۀ هنر تاجیک در سال ۱۹۴۱ در ذهن و روح من بازتاب عمیقی یافت. اما من این سخنان را به هیچ رو آن‌گونه که برخی دیگر از رفقا از جمله باباجان غفوروف و میرزا تورسون‌زاده، که در دیدار حضور داشتند، و نیز رفقای دیگری همچون ایوسیف براگینسکی برداشت کردند، تلقی نکردم. آن‌ها چه شفاهاً و چه در مطبوعات سخنان شما را این‌گونه نقل می‌کنند: «تاجیکان ملّتی هستند که روشن‌فکرانِ آن شاعر بزرگ، فردوسی را به جهان عرضه نمودند» و از این‌جا این‌گونه نتیجه می‌گیرند که حق انحصاری بر فردوسی از آنِ تاجیکان است و ایرانی‌ها (بدون هیچ تقسیم‌بندی به ستم‌دیدگان و ستمگران) تصاحب‌کنندگان غیرقانونیِ این حق‌اند و باید از آن محروم شوند. آنها به این هم بسنده نکرده و مساله را به عمر خیّام و برخی از دیگر شاعران کهن نیز گسترانده‌اند. من نمی‌توانم نسبت به صادقانه‌ بودنِ تفسیر رفقای یاد شده از سخنان شما مطمئن باشم به‌خصوص که در این تفسیر آ‌نها خودشان ادعای خود را نقض می‌کنند: از یک سو از تعلق انحصاری رودکی، فردوسی، خیام و دیگر شاعرانی که در بخارا [منظور در ازبکستان امروزی است] و حتی در خراسان می‌زیستند، به ادبیات تاجیک سخن می‌گویند، با اصطلاح «ادبیات فارس و تاجیک» مخالفت می‌کنند که گویا به پان‌ایرانیسم می‌انجامد و از سوی دیگر از سعدی و حافظ به عنوان شاعرانی یاد می‌کنند که هرچند در شیراز به دنیا آمده‌اند اما به ادبیات تاجیک پیوسته‌اند. […] دومین اتّهام سیاسی که به من نسبت داده شده آن است که «آشکارا خود را ایرانی اعلام می‌کنم و ایران را بیشتر از تاجیکستان دوست دارم». اما شعرهای من… شعرهایی که در بحبوحۀ تعقیب و آزار از سوی رهبری تاجیکستان نوشته شده‌اند، کاملاً روشن از عشق تردیدناپذیر و از حق‌شناسی من نسبت به خلق شوروی تاجیک می‌گویند.»

sazandegi

«پست قبلی

پست بعدی»

پست های مرتبط

خدمت یا خیانت

درباره “جلال آل‌احمد” ۱۱ آذر سالروز تولد مردی است که دو سال…

آینده کانون

دستور رئیس‌جمهور برای رفع دغدغه کانون رئیس‌جمهور به وزیر آموزش‌وپرورش دستور داد…

خودویرانگری

درباره فیلم “ماده” همه انسان‌ها با به پا سن ‌گذاشتن به ‌نوعی…

دیدگاهتان را بنویسید