Page 4 - 11-06-1403-1777 Sazandegi
P. 4

‫تاز‌ههای ادبیات و هنرکافه‬                                                                                                                                                                 ‫سال هفتم شماره ‪1777‬‬                  ‫‪04‬‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                                   ‫یکشنبه ‪ 11‬شهریور‪1403‬‬

                                                                                                                                                                                                                   ‫نیمای غزل‬                                                                                   ‫یاد‬

                                                                                                          ‫محمدعلی بهمنی غزلسرا و ترانهسرای نامی معاصر درگذشت‬                                                                                                                                       ‫شاعر روزگار سخت‬

                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫دربارۀ محمدعلی بهمنی ضلع مهم غزل مدرن ایران‬

                                                                                                          ‫رادیو آغاز کرد و برنامۀ «صفحۀ شعر» را با همکاری شبکه‬                                                     ‫من زنده بودم اما انگار مرده بودم‬                                                                               ‫یاسین نمکچیان‬

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                   ‫شاعر و روزنامهنگار‬

                                                                                                          ‫از بس که روزها را با شب شمرده بودم اســتانی خلیجفارس ارائه داد و سال ‪ ۱۳۴۷‬همکاری خود را‬                                                                                            ‫پابلو نرودا‪ ،‬شاعر بزرگ م ‌یگفت در بعضی از لحظات تاریخ‬
                                                                                                          ‫با هفتهنامۀ «ندای هرمزگان» آغاز کــرد و صفح ‌های با عنوان‬                                                ‫یک عمر دور و تنها‪ ،‬تنها به جرم اینکه‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫هست که انسان‪ ،‬جریان زندگی و پیشرفت بشر به کمک شاعر‬
                                                                                                          ‫او سرسپرده میخواست‪ ،‬من دل سپرده بودم «تنفس در هوای شعر» را هر هفته منتشر کرد‪ .‬بهمنی از‬                                                                                             ‫نیازمنداست‪.‬شاعرنمیتوانداینخواهشرارد کند‪،‬کهاگررد‬
                                                                                                          ‫از‬                                ‫وشمدجو پددًاس‬  ‫سال ‪ ۱۳۵۲‬ساکن بندرعباس‬                                ‫یک عمر م ‌یشد آری در ذر‌های بگنجم‬
                                                                                                                                                           ‫پیروزی انقلاب‪ ،‬به تهران آمد‬        ‫از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم‬                                                           ‫کندبزدلاست‪.‬محمدعلیبهمنیدرشرایطیگلکردکهجامعۀ‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫ایرانی بیشتر از هر چیزی به هنر آدمهایی مثل او نیاز داشت‪ .‬او‬
                                                                                                                                             ‫ســال ‪ ۱۳۶۳‬به بندرعبــاس عزیمت‬                                        ‫در آن هوای دلگیر‪ ،‬وقتی غروب میشد‬                                          ‫پس از سکوتی طولان ‌یدر اوایل دهۀ‪ ۷۰‬کتاب درخشان «گاهی‬

                                                                                                          ‫گویی بهجای خورشید من زخم خورده بودم کرد‪ .‬او مســئول چاپخانۀ «دنیای چاپ‬                                                                                                             ‫دلم برای خودم تنگ میشــود» را منتشــر کرد و شعرهایش به‬
                                                                                                          ‫بندرعباس» و مدیر انتشــارات «چیچیکا»‬                                                                     ‫وقتی غروب میشد‪ ،‬وقتی غروب میشد‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫جریان زندگی و تحمل تنهاییها و زخمها کمک ز یادی کرد‪ .‬در‬
                                                                                                          ‫کاش آن غروبها را از یاد برده بودم (در گویش بندرعباسی به معنی قصه) بود‪.‬‬                                                                                                             ‫آن دوران ایران فراز و نشــیبهای بسیاری را پشت سر گذاشته‬
‫هستی ایرانی اســت و خواهد بود‪ .‬آنچه مهم است‪ ،‬این است که‬                                                   ‫اولین مجموعــه محمدعلی بهمنی به نام «باغ لال» را‬                                    ‫محمدعلی بهمنی‪ ،‬غزلسرا و ترانهسرای نامی معاصر‪ ،‬پس از یک‬
‫دوره بیماری‪ ،‬شامگاه جمعه‪ ۹ ،‬شــهریور در ‪ ۸۲‬سالگی درگذشت‪ .‬انتشارات بامداد در سال ‪ ۱۳۵۱‬منتشر کرد و درپی آن آثار بسیاری از این امانت حساس را به نسلهای آینده تحویل دهیم»‪ .‬در دیدگاه‬                                                                                                             ‫بود و پس از فرو نشســتن غبارها مردم بیشــتر از هر چیزی به‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫التیام نیاز داشتند‪ .‬زخمهای عمیق ‪ ۸‬سال جنگ‪ ،‬سایۀ سنگین‬
‫بهمنی شــاعری از جنس زندگی و رویا بود؛ شاعری که در فقدانش او به دســت مخاطبانش رسید‪ .‬دو مجموعۀ «گاهی دلم برای خودم محمدعلی بهمنی‪ ،‬غزل یک شکل اســت که میتواند با روزگار‬                                                                                                                      ‫کشــمکشهای سیاسی‪ ،‬اقتصاد نابسامان و معیشت سخت و‬
                                                  ‫تنگ میشود» و «شاعر شــنیدنی» است از آثار برجسته در کارنامۀ خود و با شرایط جدید تغییر کند‪.‬‬                                                   ‫غزل و ترانۀ ایرانی جای خالی او را همواره احساس خواهد کرد‪.‬‬
                                                                                                          ‫شامگاهجمعه‪،‬عباسسجادی‪،‬سخنگویستادپیگیریوضعیت بهمنی‪ ،‬به چا ‌پهای مکرر رسید‌هاند‪ .‬بهمنی سال ‪ ۱۳۷۸‬غزلسرای‬                                                                               ‫دهها چالش اساســی دیگر توان روح و روان جامعه را به ستوه‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫آورده بــود‪ .‬هیچ تکیه گاهی برای خیل مردمان خســته وجود‬
                                                  ‫حال محمدعلی بهمنی‪ ،‬با اعلام خبر درگذشــت این شاعر‪ ،‬آخرین نمونۀ کشور شد و سال‪ ۱۳۸۵‬در نخستین دورۀ جشنواره شعر فجر به  ‪W‬حاشی ‌ههایبهمنی‬                                                                                                       ‫نداشــت حتی تلفن معمولی هم خیلی راحت در دسترس نبود‬
‫در ســالهای اخیر حضور محمدعلی بهمنی در شعر امروز با‬                                                       ‫لحظات زندگی او را اینگونه توصیف کــرد‪« :‬ب ‌هرغم اینکه در آخرین اتفاق حسین منزوی برگزیدۀ بخش شعر کلاسیک شد و در فهرست‬
‫حواشی همراه بوده است که از آن جمله میتوان به دفاع سرسختانۀ‬                                                                                   ‫لحظات پزشــکان تلاش کردند با احیای قلبی وضعیت حال استاد را چهرههای ماندگار شعر قرار گرفت‪.‬‬                                                       ‫تا با هم ارتباط برقرار کنند و بغض فروخوردهشــان را بایکدیگر‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫به اشتراک بگذارند‪ .‬رادیو ـ تلویزیون و معدود رسانههای چاپی‬
‫او از غزل پســتمدرن بــا جملۀ «اگر حافظ هم امــروز بود غزل‬                                                                                                                                    ‫به پایداری برســانند اما پس از دو بار احیای قلبی این امر میسر نشد‬                              ‫نیز ســاز خودشان را م ‌یزدند‪ .‬در آن شرایط عجیب‪ ،‬کتاب یک‬
‫پستمدرن میگفت»‪ ،‬حضور او در مراسم شعرخوانی «‪ ۹‬دی» و‬                                                                                                         ‫و استاد محمدعلی بهمنی در شــامگاه جمعه‪ ،‬نهم شهریور‪ ،‬حوالی  ‪ W‬نیمایغزل‬
‫ادبیاتیها بهمنــی را آغازگر غزل «گفتار» م ‌یدانند و معتقدند با نامۀ یغما گلرویی و پاس ‌خ او به این نامه اشاره کرد‪ .‬حبیب محبیان‬                                                                ‫ساعت ‪ ۲۳‬آسمانی شد»‪ .‬مراسم تشییع بهمنی امروز ساعت ‪ ۹‬صبح‬                                         ‫رسانۀمهمفراگیربود‌وگریزگاه طیفوسیعیازمردمبهحساب‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫میآمد‪ .‬از این رو کتابهای شعر نقش مهمتری ایفا م ‌یکردند‬
‫غزلهای بهمنی دورۀ بازگشت به خویش در شعر اجتماعی پرشور و در یکــی از بیتهای آهنگ «خرچنگهای مردابی» که شــعر آن‬                                                                                                      ‫از مقابل تالار وحدت انجام خواهد شد‪.‬‬                                       ‫و مردم روایت حال و روز خودشــان را در کلمات شــاعران به‬
‫محمدعلی بهمنی‪ ۱۹ ،‬خرداد ‪ ۱۴۰۳‬دچار ســکتۀ مغزی شد و آرمان[گرای دهۀ‪ 60‬آغاز شد؛ ده ‌های که نسل جوان و جویند‌هاش با از محمدعلی بهمنی اســت اشــتباه میکند و آن قسمت را اشتباه‬
‫پس از چند روز با بهبودی وضعیتش از بیمارستان مرخص شد اما قلموچکشسرگرمحکاکیچهرۀزمختغزلاجتماعیبودند‪.‬اگر میخواند و به خاطر عدم دسترســی شــاعر به خواننده این آهنگ‬                                                                                                                               ‫تماشا مینشستند‪ .‬محمدعلی بهمنی در آن دوران غریب نقش‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫تاریخ ‌یاشراخیلیخوببازیکرد‪.‬اگرچهپیشازآندوکتاب‬
‫به همان صورت میمانــد‪ .‬بهمنی در گف ‌توگو با هفتهنامۀ صدا در‬                                               ‫همچون منزوی‪ ،‬بهبهانی و نیستانی‬        ‫نبجودساقرطتعًًابنهومگنرایییودهرمنغزسللابنیشش‬  ‫بار دیگر‪ ۳۱ ،‬مرداد در پی ســکتۀ مغزی مجدد و خو ‌نریزی مغزی‬                                     ‫منتشر کرده بود اما ســپهر ادبیات ایران نامش را با «گاهی دلم‬
‫این خصوص گفته بود‪« :‬من با این بزرگوار پیش از انقلاب آشــنایی‬                                              ‫از چند دهه به تأخیر م ‌یافتاد‪ .‬بهمنی‬                                                ‫قشرادیردگردفر بیت‪.‬مابرهسمتناین تنسـدـیطِ ِسحتههوراشنیبارستیرمنیاشسبدیونتداحشتتعومولضجعریاتحیش‬  ‫برای خودم تنگ میشود» به خاطر میآورد‪ .‬او غریزی و شاید‬
‫داشــتم اما از زمانی که از ایران رفت هیچ ارتباطی با او نداشــتم تا‬                                        ‫در غزلهایش همواره چشــمی به نیما دارد و معتقد بود غزل بعد از‬
‫به وخامت کشــید تا اینکه ســرانجام‪ ،‬حوالی ساعت ‪ ۲۳‬جمعه ‪ ۹‬نیما نمیتوانســته از او تاثیر نگرفته باشد و کسی که امروز در حیطۀ اینکه حبیب تصمیم گرفت آلبوم «کویر باور» را منتشــر کند‪ .‬من‬                                                                                                         ‫نیز تا حدودی هوشمندانه روی برانگیختن احساسات عاشقانۀ‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫مردم انگشت گذاشت و موفق شد شــعرهایش را بین طبقات‬
‫شــهریور ‪ ،۱۴۰۳‬پس از ناموفق بودن عملیات احیای قلب در سن غزل کار میکند‪ ،‬ظرف غزلش را از رودخانۀ نیما پر کرده و تشنگی را یــک ترانــه را در اختیار او قرار دادم و حبیب یــک بیت را در ترانه‬                                                                                                     ‫مختلف جامعه به تثبیت برســاند‪ .‬عاشــقانه نوشتن در چنان‬
‫از این رود برطرف میکند‪« :‬خود من هم که بارها گفت ‌هام در جســمم «خرچنگهای مردابی» اشتباه خواند و ه ‌موزن و هم معنا را خراب‬                                                                                          ‫‪ ۸۲‬سالگی درگذشت‪.‬‬
‫«بــاغ لال»‪« ،‬در ب ‌یوزنــی»‪« ،‬گاهــی دلم برای خــودم تنگ همه غزل و روحم همه نیمایی اســت‪ .‬شاید بتوان گفت خودم اولین کرده بود‪ .‬از این موضوع ناراحت شــدم‪ .‬میخواســتم با او تماس‬                                                                                                              ‫وضعیتی کار راحتی نبود اما بهمنــی خطر را پذیرفت و متوجه‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫شد باید با زبان عشق نبض مخاطبانش را در دست بگیرد‪ .‬نکتۀ‬
‫میشــود»‪« ،‬این خانه واژههای نســوزی دارد»‪« ،‬شــاعر شنیدنی بار نام غزل نیمایی را بهکار بردم و فراتر از این هم معتقدم سالیان سال بگیــرم و بگویم این اشــتباه را اصلاح کند‪ ،‬ولــی در آن زمان به او‬                                                                                             ‫مهمتر این بــود که با قالب غزل کار بزرگــش را انجام داد‪ ،‬آن‬
‫پخش و فراگیر شد و با‬  ‫دهمساترن اسـجـرایبنهداگشوــتشممورآدمهنرسـگـیهمد‪.‬درواقهعمًًاهدجال‬                    ‫غزل بعد از نیما از این شاعر متأثر است و حتی در حوزههای هنری‬                         ‫اســت»‪« ،‬چتر برای چه‪ ،‬خیال که خیس نمیشــود» و «من زند‌هام‬
‫من چرکین بود‪ .‬زمانی‬                                                                                       ‫نیز نوع نگاه‪ ،‬زاویه دید و اندیشــه او حضور دارد‪ .‬بعد از نیما کسانی‬                  ‫هنوز و غزل فکر میکنم» از دفترهای شــعر او هستند‪ .‬بهمنی علاوه‬                                   ‫هم در شرایطی که شــعر ایران پس از انقلاب نیما متحول شده‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫بود و دیگر کســی به غزل امید چندانی نداشت‪ .‬جالب اینکه‬
‫بر ســرایش غزل‪ ،‬ترانۀ تعدادی از آلبومهای موســیقی و سریالهای باید میبودند که حرفهای او را دربارۀ شعر و ذات آن در شکلهای که حبیب به ایران برگشت و در جشن «موسیقی ما»دعوت شد‪ ،‬در‬                                                                                                               ‫خودش نیز پیش از آن به عنوان غزلسرا مشهور نبود و دو کتاب‬
‫تلویزیونی را ســروده اســت؛ «خرچنگهای مردابــی» (حبیب)‪ ،‬پسند خود ظاهر کنند‪ .‬به باور من‪ ،‬ه‪ .‬ا‪ .‬سایه (هوشنگ ابتهاج) پلی این جشن برای دقایقی با او ه ‌مکلام شدم و به او گفتم‪ :‬مهربان شعر‬
‫است؟ گفتم‪ :‬عزیزم اذیت ‌م‬  ‫نراکچنر‪.‬اااییننطچیورز وخاواضندحیی؟اگسفــت‪:‬ت‪.‬مظگارهغرًًالاوط‬                     ‫بین غزل دیروز و امروز میگــذارد که خود از این پل نمیتواند عبور‬                      ‫«رودخونهها» (رامش)‪« ،‬هوای حوا» (ناصر عبداللهی)‪« ،‬دهاتی»‬                                        ‫منتشر شــد‌هاش شامل شعرهای نیمایی و سپید بودند‪ .‬هرچند‬
‫پس از گذشــت این همه‬                                                                                      ‫کند و در شــعر او این عبور از پل را نمیبینیم؛ اما استواری این پل از‬                 ‫(شادمهر عقیلی)‪« ،‬چه آتشها» (همایون شجریان) و «پردهنشین»‬                                        ‫پیش از او غزلسرایان دیگری چون هوشنگ ابتهاج و منوچهر‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫نیســتانی هم در اندیشۀ ورود به یک مســیر تازه بودند اما غزل‬
‫ســایه است‪ .‬ولی اولین کســی که بعد از او از این پل عبور میکند‪ ،‬سالنم ‌یدانستکهبیتموردنظردرایناثررااشتباهخواندهاست‪.‬‬                                                                                                 ‫(علیرضا قربانی) ازجمله ترانههای ماندگار او هستند‪.‬‬                         ‫مدرن ایران بیشتر از هر چیزی وا‌مدار سه شاعر بزرگ سیمین‬
‫منوچهر نیســتانی است که عبور فاتحان ‌های از این پل دارد و ترسها مصرع دوم بیت «رسید‌هام به کمالی که جز اناالحق نیست» در واقع‬
‫ااسضافتهامکاردحهببیودبه ای«کنماکِِا‌لردارخی»لرای‬  ‫کمالپرســت»‬     ‫««ککممااِِ‌‌للدداارر ب»راخیوانمِدِنه‬    ‫را م ‌یریزد و این فکر را گسترش م ‌یدهد که لااقل میتوان از این پل‬                                                   ‫ ‪ W‬کشف فریدون مشیری‬                                             ‫بهبهانی‪ ،‬حســین منزوی و محمدعلی بهمنی است که اضلاع‬
                                                  ‫بود و یک را هم‬                                          ‫عبور کرد»‪ .‬در بین آثار بهمنی «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود»‬                                                                                                                        ‫مثلث آن را تشــکیل م ‌یدهند‪ .‬این سه نفر برای اجرای آثارشان‬
                                                                                                                                                                                              ‫محمدعلــی بهمنی ‪ ۲۷‬فروردین ‪ ۱۳۲۱‬در دزفول متولد شــد و‬                                          ‫مانیفست داشتند و مهندســی شده ستونهای یک ساختمان‬
‫دوران کودکی و نوجوانی را در تهــران‪ ،‬کرج و بندرعباس گذراند‪ .‬بیهیچ تردیدی در رشــد غزل معاصر‪ ،‬مجموعــ ‌های بس تأثیرگذار ناراحتکننده بــود‪ .‬در واقع او این بیت را به این صورت اجرا کرده‬
                      ‫کما ‌لپرست»‪.‬‬                ‫بود‪:‬یک«کیمدای ‌لگدرارازرا بحروااشیـمـِِنی‬               ‫است و بسیاری بر این عقید‌هاند که غزلهای او وا‌مدار سبک و سیاق‬                       ‫بهمنی خود دربارۀ تولد و ســالهای کودک ‌یاش گفته اســت‪« :‬دو‬                                     ‫عظیم را برافراشتند‪.‬محمد علی بهمنی در یکی از غزلهایش به‬
                  ‫محمدعلــی بهمنــی‬                                                                                                         ‫نیمایوشیج است‪.‬‬                                    ‫ماه به زمان تولدم باقیمانده بود که برادرم در دزفول بیمار میشــود‪.‬‬                                                          ‫صراحت گفته است‪:‬‬
‫از‬  ‫خداحافظ ‌یاش‬                                                                                                                                                                                                                                                                                   ‫جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی است‬
‫محمدعلی بهمنی در قالبهای مختلف از کلاسیک‪ ،‬نیمایی ریاست شورای شــعر و ترانه دفتر موسیقی وزارت ارشاد در شهریور‬                                                                                  ‫خانواده هم از این فرصت استفاده میکنند تا به عیادتش بروند‪ .‬این‬
‫اســت که در قطار به‌دنیا آمدم و در شناســنام ‌هام درج شد «متولد و سپید به سرودن پرداخته است اما وجه غالب شعرهای او‪ ،‬غزل ‪ ۱۳۹۷‬بود‪ .‬او با انتشــار مطلبی استعفایش را اعلام کرد و در انتهای‬                                                                                                     ‫در آینۀ تلفیق‪ ،‬این چهره تماشایی است‬

‫یاشدودرااشیــترانته)خ‪-‬وند نهبو‌هشدـلـیلتا‪:‬ی«نمکنهبا‪6‬آمگااهاهِِسی اتشـکاـترباشنهامساازنقبشوهلم(رحیاقوسقیت‬  ‫است‪.‬عشقازجملهمضمونغز ‌لهای بهمنیاست‪.‬برایبهمنی‬                                       ‫دزفول»‪ ،‬چون دایی من در ثب ‌تاحوال آن منطقه بود‪ ،‬شناســنام ‌هام‬                                 ‫تأثیــر کارهــای ایــن شــاعران حــالا پــس از‬
                                                                                                          ‫شعر همچون موجودی جاندار است که شکل و قالب‪ ،‬لباسهای‬                                  ‫را همــان زمان میگیرد‪ .‬البته زیاد آنجا نبــودم‪ ،‬همان زمان ‪ ۱۰‬روز‬                               ‫گذــشت ــسا ‌لها ــتازه ــخودش را نــشان داده اــست‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫ادبیات روســیه چهرههای درخشــانی چون آنتــوان چخوف‪،‬‬
‫یا ی ‌ک ماه را در آنجا ســپری کردیم‪ ،‬در اصل تهرانی هســتیم‪ .‬پدرم آن را تشکیل و به آن شخصیت م ‌یدهند‪.‬بهمنی شیفته غزل و غزل دریافت نکرد‌هاند‪ .‬فقط به این دلیل که دیگر مزاحم ترانههای ضعیف‬                                                                                                      ‫داستایوفسکی و تولستوی و‪ ...‬را به دنیا معرفی کرده است‪ .‬در‬
                                                  ‫بــرای ده ونــک و مادرم برای اوین اســت‪ .‬در اصل ســاکن خود گفتن و غزل خواندن بود و میگفت‪« :‬غزل‪ ،‬نهتنها در شعر امروز‪ ،‬نباشم‪.‬باشرمخداحافظیمیکنم»‪.‬‬
                          ‫با همۀ بیسر و سامان ‌یام‬                                                        ‫بندرعباس بودیم‪ .‬دوران کودکی را تهران‪ ،‬بخش شــمیرانات‪ ،‬شهر بیتردید در شعر تمام فرداها جایگاه ویژ‌های خواهد داشت‪ .‬غزل‬                                                                ‫این میان برای نیکلای گوگول در شــک ‌لگیری و توسعۀ نهضت‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫ادبیات روســیه نقش پررنگی قائل هستند‪ .‬او کتابی مشهوری‬
                           ‫باز به دنبال پریشان ‌یام‬                                                       ‫غزل یتیم شد‬                                                                                              ‫ری‪ ،‬کرج و‪ ...‬بهصورت پراکنده بودیم‪ ،‬چون‬                                    ‫نوشته با عنوان «شنل»‪.‬ایوان تورگینیف شاعر و نویسندۀ مشهور‬
                      ‫طاقتفرسودگ ‌یام هیچ نیست‬                                                                                                                                                                     ‫پدرم شــاغل در راهآهن بود‪ ،‬مأموری ‌تهای‬                                   ‫با اشــاره به تأثیر آن کتاب در جملــ ‌های معروف گفته‪« :‬همۀ ما‬
                                                                                                                                                                                                                   ‫ایســتگاهی داشــتند‪ .‬از ســال ‪ ۱۳۵۳‬بــه‬                                   ‫از زیر شــنل گوگول بیرون آمدیم‪ ».‬حالا حکایت این سه شاعر‬
                          ‫در پی ویران شدنی آن ‌یام‬

                           ‫آمد‌هام بلکه نگاهم کنی‬                                                         ‫شعر علیرضا قزوه در رثای محمدعلی بهمنی‬                                                                                     ‫بندرعباس رفتم»‪.‬‬                                          ‫بزرگ ایرانی است‪ .‬ب ‌هواســطۀ حضور تأثیرگذار آ ‌نها غزل ایران‬
                          ‫عاشق آن لحظۀ توفان ‌یام‬                                                                                                                                                                  ‫مادرش به زبان عربی و فرانســه آشنا بود‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫روزگار خوشــی را تجربه م ‌یکند و پابهپای شعر مدرن و گاهی‬
                      ‫دلخوش گرمای کسی نیستم‬                                   ‫شرط اگر سحر کلام است‪ ،‬کلیمی تو‪ ،‬کلیم‬                                         ‫کرد هجران تو یکباره دلم را به دو نیم‬                    ‫وقتــی همۀ بچههــا دورهم جمع می شــدند‬                                    ‫حتی جلوتر پیش م ‌یرود‪ .‬غزلسرایان جوان و تأثیرگذاری در این‬

                                                  ‫آماد‌هام تا تو بسوزان ‌یام‬                              ‫بهمنی نیز شهید است‪ ،‬شهید غزل است‬                 ‫غزل پارسی امروز یتیم است‪ ،‬یتیم‬                          ‫مادرش یا شــاهنامهخوانی میکرد یا از حافظ‬                                  ‫واقع‬  ‫دشهدهههااسمتتول‪.‬داصشًادًل‌هبان ‌یدراکههنیکاسرهتااگیرشبانونیمسویرمدتامساتمقآبانلها اجزامزیعره‬
                                                                                                                                                                                                                                                                                             ‫شنل‬
                                                  ‫آمد‌هام با عطش سالها‬                                    ‫در تو ای بندر عباس شهیدیست مقیم‬                  ‫بهمنی رفت و شدم گرم تماشای غمش‬                          ‫و ســعدی میخواند‪ .‬پــدرش‪ ،‬او را به جای‬

                          ‫تا تو کمی عشق بنوشان ‌یام‬                               ‫مرحبا آجرک الله بزرگا مردا‬                                               ‫الیم‬  ‫غم یار عذابی ست‬              ‫ّّنکهه تشمهارشیاوری‬  ‫مدرسه‪ ،‬به چاپخانه فرستاد و ‪ ۱۰‬ساله که بود‬                                       ‫سه شاعر بزرگ معاصر بیرون آمد‌هاند‪.‬‬
                           ‫ماهی برگشته ز دریا شدم‬                             ‫که غزلهای تو بشکوه و قوی بود و قویم‬                                          ‫شد‬    ‫در جان و دلم زلزله‬                                ‫در چاپخانۀ «تابان» ســرگرم کار شد‪ .‬مجلۀ‌‬

                                                  ‫تا تو بگیری و بمیران ‌یام‬                               ‫سوره فاتحه خوانید به یادش همگی‬                   ‫نه فقظ زلزله افتاد به جان تقویم‬                         ‫«روشــن فکر» را آن چاپخانه چاپ میکرد و‬

                          ‫خوبترینحادثهم ‌یدانمت‬                               ‫مغفرت خواهید از حضرت رحمان و رحیم‬                                            ‫مهربان خوب من اینها مشتی خاطر‌هاند‬                      ‫مســئول بخش «هفت تار چنگ» (صفحات‬
                          ‫خوبترینحادثهم ‌یدان ‌یام؟‬                             ‫بارالها تو بزرگی‪ ،‬تو بزرگی تو بزرگ‬                                           ‫ُُپرم از خاطرۀ شیرین زآن یار قدیم‬                     ‫شعر) مجله‪ ،‬فریدون مشــیری بود‪ .‬مشیری‬

                                                  ‫حرف بزن‪ ،‬ابر مرا باز کن‬                                 ‫نازنینا تو کریمی تو کریمی تو کریم‬                ‫همه شب در باران عطر سخنهای شماست‬                        ‫اولین کســی بود که توانایی شــعرگویی را در‬

                          ‫دیرزمانی است که باران ‌یام‬                          ‫اسمع ای عقل‪ ،‬که تو شهرۀ عقل و عشقی‬                                           ‫وز غزلهای تو میگوید هر روز نسیم‬                         ‫محمدعلی بهمنی کشــف کرد و بهمنی اولین‬

                      ‫حرف بزن‪ ،‬حرف بزن سالهاست‬                                                            ‫باد پاداشن تو راحتی و ناز و نعیم‬                 ‫شاعران هر یک پیغمبر عصر خویشند‬                          ‫شــعرش را در همان ســن ‪ ۱۰‬ســالگی برای‬

                          ‫تشنۀ یک صحبت طولان ‌یام‬                                                         ‫افهم ای عشق‪ ،‬خداوند نگهدارت باد‬                  ‫تو کلیم اللهی یا خضر یا ابراهیم؟‬                        ‫مادرش سرود و در مجلۀ «روشن فکر» سال‬

                  ‫ها به کجا م ‌یکش ‌یام خوب من؟‬                                                           ‫ما سپردیم شما را به خداوند عظیم‬                  ‫تو سلیمانی ‪-‬گاهی که غزل میگویی‪-‬‬                         ‫‪ ۱۳۳۱‬آن را منتشر کرد‪.‬‬

                          ‫هانکشانیبهپشیمان ‌یام!‬                                                                                                                                                                   ‫بهمنی از ســال ‪ ۱۳۴۵‬همکاری خود را با‬
   1   2   3   4   5   6   7   8