شیوا ارسطویی به زندگی خود پایان داد
شیوا ارسطویی، نویسنده و شاعر معاصر که داستاننویسی را اوایل دهه ۷۰ در کارگاه داستاننویسی رضا براهنی آموخته بود و برای کتاب «آفتاب مهتاب» جایزه ادبی یلدا و جایزه گلشیری را دریافت کرده بود، شامگاه چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت در ۶۴ سالگی درگذشت. خبر درگذشت او توسط فرزندش تأیید و در صفحه اینستاگرام رسمیاش نیز اعلام شد. برخی منابع نیز احتمال خودکشی و برخی دیگر ایست قلبی را مطرح کردهاند اما این موضوع و علت مرگش تاکنون بهطور رسمی مشخص نشده است.
ارسطویی در دهه ۶۰ زمانی که بسیار جوان بود و تازه ۲۰ سالگی را پشت سر گذاشته بود به عنوان امدادگر در جنگ حضور داشت و این حضور روی نگاه او به زندگی و پس از آن نوشتنش بسیار اثرگذار بود. به خاطر تجربه حضور در جنگ در چند فیلم دفاع مقدس به عنوان مشاور کارگردان فعالیت کرد و بازیگری در چند فیلم کوتاه را هم تجربه کرد؛ از جمله فیلمی که بر اساس یکی از داستانهای جان بلاهری ساخته شده است.
در دهه ۷۰ وقتی رمانهای عامهپسند در میان جوانان بسیار مورد توجه قرار گرفته بود، ارسطویی با نگاهی متفاوت به بحث فیمینیسم، شروع به رماننویسی کرد. با چاپ قصه بلند «او را که دیدم زیبا شدم» در میان نویسندگان زن ایرانی اعلام حضور کرد و پس از آن مجموعه شعرى با عنوان «گم» در سال ۱۳۷۳ از او منتشر شد. «آمده بودم با دخترم چاى بخورم» مشهورترین مجموعه قصه منتشر شده از ارسطویى است که دغدغهمندی او نسبت به مسایل روز زنان را به خوبی آشکار میکند. «من دختر نیستم» و رمانهای «بیبی شهرزاد» و «افیون» و «نینا»، «نسخه اول»، «آسمان خالی نیست» و «ولی دیوانهوار…» از دیگر آثار او هستند. شیوا ارسطویی در حوزههای گوناگونی از جمله ادبیات، ترجمه و سینما فعالیت داشت و در گفتوگویی در سال ۱۳۸۴ به وضعیت پیچیده زنان ایرانی بهویژه زنان نویسنده و هنرمند، اشاره کرده و میگوید: «انسان بودن در این شرایط مشکل است، زن بودن مشکلتر.» سابقه تدریس داستاننویسی در دانشگاه هنر تهران و دانشگاه فارابی یکی از دانشگاههای غیرانتفاعی هنر را هم داشت همچنین سالها کارگاه داستاننویسی وانکا را برگزار کرد.
شکننده، مهربان و دانا
نیکی کریمی که علاوه بر بازیگری و کارگردانی ترجمه چند رمان و نمایشنامه از جمله «نزدیکی» و «عشق سالهای غم» حنیف قریشی را هم در کارنامه خود دارد در صفحه اینستاگرامش درباره درگذشت شیوا ارسطویی نوشت: «چند روزی گذشت تا بهت خبر از بین برود تا چیزی بنویسم، از بچگی کتاب میخواندم و اتفاقاً از یک سن علاقهام به رمانهای ایرانی بیشتر شد و کنکاش در میان زنان مردان معاصر نویسنده، دوست داشتم بدانم خارج از بحث فرم و سبک کار، چه کسی چه مینویسد، چقدر افکارش را روی کاغذ میآورد، چقدر گوشه کنارهای واقعی زندگیاش را با خواننده در میان میگذارد. چون خیلی از نویسندهها خارج از داستانسرا بودن، بخشهایی از زندگی شخصیشان را مینویسند یا لااقل تجاربشان را؛ بهخصوص زنان نویسنده. خب این موضوع از زمان فروغ شروع شد که پرچمدار شفافیت و خود بودن است. برایم جالب بود که بدانم در نسل ما چقدر این نویسندههای زن خودسانسوری میکنند یا میگویند حرفهایشان را. بعضیها میگفتند واقعاً حتی با جزییات. یکی از آنها شیوا ارسطویی بود. البته نثر بسیار قویای داشت که این از قدرت بصیرت و تخیلاش میآمد. زنی در همین شهر شلوغ با تجاربش و با نوع مدرن بودن و آزاداندیشی زندگی، که لازمه یک زن نویسنده است که در این دوران زندگی کرده. کتابهایش را دوست داشتم. نوع جنون دیوانهوار روایت، تنهایی زن، روایت سرراست و واقعی و خیلی جزییاتی که شباهتش به ادبیاتی که دوست دارم، کم نیست. با خیلی از نویسندههایی که کارشان را دوست دارم، ارتباط برقرار میکنم. از حنیف قریشی که کتابهایش را ترجمه کردم تا خیلیها. بعضی دور هستند از فضای داستانهایشان که مهم نیست و بعید هم نیست اما شیوا خودش بود. شکننده، مهربان و دانا. اگر در قصههایش صحبت از زن و اغواگری زنانه میکرد این اصلاً به حالت کلیشهای داستانهایی که میخوانیم یا میبینیم نبود بلکه خیلی درونی و خیلی واقعی بود. خودش هم مثل شخصیتهایش بود. با همان غم پنهان قصههایش. با هم در تماس بودیم. یکی دو پنل با هم شرکت کردیم در ارتباط با ادبیات و بعدتر هم در نوشتن نریشن یکی از فیلمهایم به من کمک کرد. دیشب مسیجها را مرور میکردم. کتابهایی که به هم میگفتیم بخوان و تو این رو بخوان محشره. دیشب فکر کردم چقدر حیف شد «خوف» ساخته نشد… نمیدانم… احساس میکنم کم دارند راجع به شیوا ارسطویی مینویسند. بعضی از هنرمندان خیلی مهجور میآیند و میروند. شاید خودش هم نمیخواست خیلی آن وسطها باشد. نه تقدیر و سپاس درست حسابی برای کسی که عمرش را پای ادبیات گذاشته میشود و نه حالا که میرود… امیدوارم بیشتر راجع به کتابهایش نوشته شود.»