Page 6 - 16-11-1403-1901 Sazandegi
P. 6

‫بررسی خبرها و نظرهاایران‬                                                                                                                   ‫سال هفتم شماره ‪1901‬‬  ‫‪06‬‬
                                                                                                                                                                                                                                     ‫سهشنبه ‪ 16‬بهمن ‪1403‬‬

‫شد‪ ،‬عد‌های سراغ او را از دفتر صدام گرفتند و حتی عد‌های نیز‬     ‫او را در زندانهای عراق ندیده اســت و نامش را نشنیده است‪.‬‬                                                                  ‫ادامه تیتر یک‬
‫میگفتند که هاشم ‌یرفسنجانی نیز که با صدام نامهنگاری کرده‬                                          ‫پس علی کجاست؟‬
‫بود‪ ،‬در یکی از جلسات به پیک خود گفته بود به عراق که رفتی‬       ‫فرضیه غلط در قالب یک ســوال شکل م ‌یگیرد‪« :‬نکند با‬                          ‫راز ‪22‬ساله سردار‬
‫سراغ علی هاشــمی را نیز بگیر و ببین میتوانی ردی از او پیدا‬     ‫صدام همکاری میکند؟» موتور شایعات علیه او روشن میشود‪.‬‬
‫کنی یا نه‪ .‬اما با آغاز روابط با صدامحســین نیز خبری از علی‬     ‫بمه اجمدیدًاد‬  ‫آن چراغی که‬  ‫این بار نیز بردن نامش ممنوع م ‌یشــود و‬
‫نشــد‪ .‬هیچ خ ‌طوردی نبود‪ .‬ایام گذشت و باز دوباره سکوت و‬                       ‫خاموش شد‪.‬‬    ‫یافتن و بازگشتش روشن شده بود‪ ،‬دوباره‬
                                                               ‫اعلام میشود دربار‌ه او سخنی نگوید‪ .‬اما این بار دستور قهری‬
                                ‫سکوت و سکوت‪.‬‬                   ‫بود‪ .‬برخی از آنچه شنیده بودند‪ ،‬عصبی بودند‪ ،‬اگرچه در دل و‬             ‫نفــر اول نام علی بود اما خودش نبود‪ .‬رزمندگانی که زنده مانده‬                                     ‫علی هاشــمی‪ ،‬زاد‌ه جنوب بود و جنــوب را وجب به وجب‬
‫جنــگ آمریکا بــا عراق منجر به ســقوط صدامحســین‪،‬‬              ‫ضمیر خــود نمیپذیرفتند که علی آن فرمانده باهوش و زیرک‪،‬‬               ‫بودند به دنبال پیکرش گشتند‪ .‬بعید نبود در این عملیات زمینی‬                                        ‫میشــناخت‪ .‬پس از انقلاب سپاه حمیدیه را تشکیل داده بود و‬
‫بازداشت و اعدام او شد‪ .‬صدام مرد اما باز کسی سخنی از علی‬        ‫عملیات خیبر و عنصر مهم عملیات والفجر‪ ۸‬و فرمانده قرارگاه‬              ‫که بالگردهای عراقی نیز آن را همراهی میکردند‪ ،‬علی شــهید‬                                          ‫با شروع جنگ ایران و عراق‪ ،‬فرمانده سپاه حمیدیه شد‪ .‬بعد از‬
‫به میان نیاورد‪ .‬پس علی کجاست؟ چرا هیچ ردی از او نیست؟‬          ‫نصرت با صدام همکاری کند‪ .‬مگر میشود؟ مگر میتوان آن را‬                 ‫شده باشد‪ .‬اینجا و آنجا تلهایی از خاک ایجاد شده بود اما هر‬                                        ‫آرانتسشپـاـهکبیسلتاداندوو ندرهاایدتًاًاممهامسوـرـتپاهشکهیویلزتهیوپبع‪۷‬دت‪۳‬رنوسرپاشهدسووبسهنیگکرید‬
‫نکند از عراق بیرون رفته است؟ گمان ‌هزنیها در خفا ادامه داشت‬                   ‫پذیرفت؟ اما موتور شایعات و سخنان هزل از یکسو‬          ‫کس بیشتر گشــت‪ ،‬کمتر یافت‪ .‬هیچ اثری از فرمانده نبود‪ .‬نه‬                                          ‫از فرماندهان محوری جنگ تبدیل شــد‪ .‬در روزهای نخست‬
‫و هر کســی که او را به یاد داشــت‪ ،‬چیزی م ‌یگفت اما‬                           ‫و غایب بودن ســردار ایرانی که نه از او پیکری‬          ‫میان زخمیها بود و نه در بین شــهدا‪ .‬پس کجاست؟ برخی از‬                                            ‫جنگ و پیشروی ســریع نیروهای ارتش عراق به عمق استان‬
‫جعبه سیاه هنوز باز نشــده بود‪ 22 .‬سال از آن‬                                                ‫یافت شــده بود و نه خبری دریافت‪ ،‬آن‬      ‫بچهها اســیر شده بودند و چند نفری نیز دیده بودند که سربازان‬                                      ‫خوزســتان‪ ،‬هاشمی آب موجود در کانال ســلمان را در منطقه‬
‫عملیات عراق در مجنون میگذشــت اما‬                                                          ‫شایعات را قوت م ‌یبخشید‪.‬‬                 ‫عراق ‌ی به سمت نیروهای ایرانی آمده بودند و بچ ‌هها را به اسیری‬                                   ‫کرخهکور رها کرد تا مانع از پیشروی نیروهای عراقی و سقوط‬
‫خبری نبود تا اینکه کمیته جس ‌توجوی‬                                                         ‫پس قرار شــد تا روزی که صدام‬             ‫گرفته و رفته بودند‪ .‬در میان بحث و سخن که فرمانده کجاست؟‬                                          ‫اهواز شــود‪ .‬هوش نظامی او آنچنان بود که وی را بی ‌شازپیش‬
‫مفقودیــن در ادامــ ‌ه تفح ‌صهایی که‬                                                       ‫زنده است‪ ،‬کســی دربار‌ه او حرفی‬          ‫یکی با صدای بلند احتمال داد‪« :‬شــاید او اســیر شده باشد»‪.‬‬                                        ‫نزد سران و فرماندهان کشور عزیز میکرد‪ .‬با این حال‪ ،‬پس از‬
‫داشــت در محل اســتقرار قــرارگاه‬                                                          ‫نزند‪ .‬خانواد‌هاش تحت فشــار قرار‬         ‫چون دیده بود که فرمانده آنطرفی رفته است و همین گمان ‌هزنی‬                                        ‫یک اتفاق در جزیره مجنون و ناپدید شــدن او ‪ ۲۲‬ســال نامش‬
‫فرماندهی سپاه ششم به پلاک علی‬                                                              ‫گرفتند‪ .‬جلوی شایعات را نمیشد‬             ‫و این سخن که بر مبنای «شاید» بود‪ ،‬اتفاقات بعدی را رقم زد‪.‬‬                                        ‫برده نشــد و خانــواد‌هاش از این بابت در ســختی و تنگنا قرار‬
‫و بقایای پیکر او برخورد و کاشــف‬                                                           ‫گرفــت‪ .‬یکــی میگفــت در پایگاه‬          ‫از آنجایی که علی فرمانده ارشــد بــود‪ ،‬همه باید دربار‌ه او‬                                       ‫بگگرفوتیندد‪..‬لهایم تچاککامس‪.‬حسقکنوداتشمطتلدقرب‪.‬اگر‌هویعلی ایصهًاا ًلشنبمودیهک‪.‬لگاموییی اسصخًا ًنل‬
‫به عمــل آمد‪ ،‬فرمانــده در همان روز‬                                             ‫همکاری م ‌یکند و‬  ‫ادیشـگـرری ُفُمباصمرنبافودقیکنه‬   ‫سکوت میکردند‪ .‬این یک دستور نظامی بود که به همه ابلاغ‬                                             ‫نجنگیده‪ .‬او حتی متهم به خیانت شد و البته شایعاتی دیگر‪ .‬اما‬
‫چهارم تیرماه ‪ ۱۳۶۷‬شهید و زیر آواری‬                                            ‫با صدامحسین درحال‬                                     ‫مشـطـلقدًًا‪:‬نا«مشاییادزاوو ایسبیرردهشودهگ بفاتهشدشـ»ـپودسکبهرادریمیصایانناست اراز اسو نتب‪.‬ایاود‬
‫از خاک دفن شــده اســت اما ن ‌ه تنها کسی‬                                                   ‫تبادل اطلاعات و همکاری است‪.‬‬                                                                                                                                                  ‫ماجرا چه بود؟‬
‫نم ‌یدانســت بلکه تا ‪ 22‬ســال بعد متهم بود‪ .‬در‬                 ‫فشار بیسابق ‌های روی خانواده به وجود آمد‪ .‬خانواده‬                    ‫حامل مهمترین اطلاعات است و اگر مقامات عراق بفهمند‪،‬‬                                               ‫جزی‪۴‬رتهیمرمجـنـاوهن ی‪۶۷‬ک‪۱۳‬حنیملرهویسرزامیسنــیرعیراراق بسارازمیانبده‌هدیسـوـباتتگورفپتُُپرن‬
‫تمام آن ســالها غریبانه گوش ‌های افتاده بود‪ .‬هیچکس از او‬       ‫ناچار به ترک شهر و محل زندگی شدند اما هر کجا که م ‌یرفتند‬            ‫زمان‬   ‫امسماکرنتابسگــذرانتدع‪.‬لیایدتداونرابان بشدسـاـیساارسًًاسـعـلخی هتاوشبمدییایرنا دجار‬       ‫بمهجنسوونیباویدنندجکزهیمرهسلــشتقکیرمکًًاشهید کفردح‪.‬ملعله بیالهگارشدمهاییو یعاراراقنیشقرادرر‬
‫تجلیل نکرده و هیچکس نامــش را بر زبان نیاورده بود‪ .‬او تنها‬     ‫از نگاههــا در امان نبودند‪ .‬نه پدر و مــادر و نه بچهها‪ .‬روزگار‬       ‫نبوده‬
‫شــهید مظلوم و مهجوری بود که نه تنها هیچ خیابانی به نام او‬     ‫سختی بود‪ 20 .‬سال از غیبت علی میگذشت و انواع تهمتها‬                          ‫که اسیر شود‪.‬‬                                                                                   ‫گرفتند‪ .‬راکت پشت راکت به سمت آنها شلیک میشد‪.‬‬
‫نامگــذاری نکردند بلکه خانواد‌ه‌اش نیز قــدر ندید و زیر انواع‬  ‫بر ســر آنها آوار میشد و هیچکس حاضر به حمایت و دفاع از‬               ‫به همین دلیل ناگهان نامش دیگر برده نشد و پاسخ سوالات‬                                             ‫با این حال‪ ،‬چون صحنه جنگ و نبرد و درگیری بود‪ ،‬کسی‬
‫فشارها و حرفه‌اوحدیثها بود تا اینکه در سال ‪ 1389‬پیکر او‬                                    ‫آنها نبود‪ .‬این چه روزگار و سرنوشتی بود؟‬  ‫و تلفنهای خانواده نیز سکوت بود و سکوت‪ .‬سکوت‪ ،‬سکوت‬                                                ‫متوجه نشــد چه بر سر فرمانده علی هاشمی آمده است‪ .‬حمله‬
                                                               ‫بــا این حال‪ ،‬برخی امیدوار بودند کــه ردی از او در عراق و‬            ‫و سکوت‪ .‬سالها میگذرد و همچنان سکوت‪ .‬با این حال آنها‬                                              ‫که تمامشد‪ ،‬زخمیها که به عقب منتقل شدند‪ ،‬سرشماری آغاز‬
        ‫کشف و با شکوه تمام در اهواز به خاک سپرده شد‪.‬‬           ‫کنار صدامحســین بیابند‪ .‬این امید وجود داشــت که شاید در‬              ‫که باید‪ ،‬دنبــال خ ‌طوربطی از او در عــراق بودند‪ .‬جنگ تمام‬                                       ‫شد تا ببینند چه کسانی زنده مانده و چه کسانی شهید شد‌هاند‪.‬‬
‫حکایــت غریبی بــود‪ ،‬حکایت علی هاشــمی‪ .‬د ‌ی ماه که‬            ‫همکاریهای بعدی با صدامحســین‪ ،‬فرمانده ســابق و متهم‬                  ‫میشود‪ .‬همه خوشحال هستند که با بازگشت اسرا‪ ،‬فرمانده هم‬
‫گذشت سالگرد شــهادت او بود‪ ،‬بهمن ماهی که در آن هستیم‬           ‫امروزی پیدا شــود‪ .‬پس از جنگ که رابط ‌ههــا با صدام برقرار‬           ‫بیاید‪ .‬همه میآیند‪ .‬اما از او خبری نیست‪ .‬هیچ یک از آزادگان‬
‫دو فیلم به یاد او در جشــنواره فیلم فجر اکران میشود‪ .‬نامش‬

              ‫ماندگار و یادش گرامی و پرچمش سرفراز‪.‬‬
   1   2   3   4   5   6   7   8