فرصتی برای بازنگری، بازسازی و آمادگی دوباره، نه برای جنگ، بلکه برای صیانت از ایران و ایرانیان
به قلم؛ اکبر منتجبی؛ سردبیر

در روزهایی که فضای ایران از پسِ التهاب و ایستادگی، رنگی از آرامش موقت گرفته، آتشبس اعلامشده میان جمهوری اسلامی ایران و رژیم کودککُش اسرائیل، بیش از آنکه پایان یک رویارویی باشد، نقطهای است برای درنگ و درکِ عمق آنچه گذشت و آنچه پیشروست. آتشبس، صرفاً خاموشی سلاحها نیست؛ سکوتیست سرشار از پیام. فرصتی است برای بازنگری، بازسازی و آمادگی دوباره نه برای جنگ که برای صیانت از وضعیتی که هر لحظه میتواند در معرض تندبادی از نفوذ و انحراف قرار گیرد. بهنظر میرسد، در چنین بزنگاهی، چند نکته مهم باید مورد بازبینی و مراقبت قرار گیرد:
وحدت ملی، نه شعاری که راهبردی
امروز بیش از همیشه به وحدتی نیازمندیم که نه با فریاد، بلکه با فهم متقابل شکل گیرد. نقد و تنوع صدا، اگر در چارچوبی از احترام به منافع ملی هدایت شود، به سرمایهای گرانسنگ بدل میشود. در برابر دشمنی که سالهاست با تمام ابزارها به دنبال تفرقه است، وحدت ما نه گزینه که الزام است. در شرایطی که ایران درگیر چالشهای منطقهای، فشارهای اقتصادی و تهدیدهای اطلاعاتی و امنیتی است، وحدت ملی، نه یک آرمان یا شعار اخلاقی، بلکه ضرورتی راهبردی برای بقا، ثبات و پیشرفت ملی است. استراتژی وحدت ملی باید از شعار به راهبرد تبدیل شود. زیرا اگر وحدت فقط در قالب شعار باقی بماند، در بزنگاههای بحرانی کارایی ندارد. وفاق و وحدت واقعی، زمانی معنا مییابد که در تصمیمگیریها، سیاستگذاریها و رفتارهای اجتماعی نمود یابد. یعنی مردم و مسئولان نهصرفاً در حرف، بلکه در عمل به هم اعتماد کنند، زبان مشترک بیابند و اهداف ملی را بر منافع جناحی یا شخصی مقدم بشمارند. وحدت، با حذف اختلافنظر ساخته نمیشود؛ بلکه با پذیرش آن و هدایتش در یک مسیر ملی تقویت میشود. جامعهای که منتقدان خود را دشمن نمیبیند بلکه به دید فرصت به آنها نگاه میکند، وحدت پایدارتری میسازد. در این چارچوب، رسانهها، نخبگان، احزاب و حتی شهروندان عادی مسئولیت دارند تا از دوگانهسازیهای خطرناک پرهیز کنند و بهجای آن، پیوندهای فرهنگی، تاریخی و اجتماعی مشترک را برجسته سازند. از آنسو حاکمیت نیز باید از خطکشی شهروندان به خودی و غیرخودی پرهیز کند.
تجربه نشان داده دشمنان خارجی که به نفوذ قابلتوجهی در برخی از سازمان و ساختارها دست یافتهاند، بیش از آنکه با تهدید نظامی بتوانند ایران را تضعیف کنند، تلاش میکنند از درون جامعه، با ایجاد نارضایتی داخلی و دستاویز قرار دادن مسائل پیشپاافتاده و برجسته کردن آنها، شکاف بیندازند. دوقطبیسازی، ایجاد بیاعتمادی، تخریب سرمایههای اجتماعی و القای حس بیثباتی، همه ابزارهایی برای ضربه به ستون فقرات وحدت ملی هستند. شناخت این الگوها، اولین گام برای خنثیسازی آنهاست. در یک جمله، وحدت ملی اگر بهدرستی تعریف و مدیریت شود، نهتنها در برابر تهدید خارجی سپر میشود، بلکه انگیزهای برای شکوفایی داخلی و انسجام درونی نیز فراهم میکند. امروز بیش از همیشه، باید «وحدت» را نه بهعنوان پوستهای ظاهری، بلکه بهمثابه عمقی راهبردی بازتعریف کرد.
نفوذ، آرامتر از گلوله، اما خطرناکتر
در میدان جنگ نظامی، صدای انفجار و آتش، هشدار تهدید است اما در میدان نبرد شناختی و فرهنگی، خطر در سکوت میتازد؛ آرام، خزنده و گاه نامرئی. این همان نفوذ است. ابزاری کلاسیک و همیشگی برای گشودن دروازههای درونی حکومتها، بیآنکه حتی سلاحی شلیک شود.
با نگاهی از درون و با تاملی بر تجربههای تلخ سالهای گذشته، میتوان گفت که خطرناکترین نوع نفوذ، آن است که در لباس دوست، در پوشش دلسوزی برای انقلاب و با ژست دفاع از ارزشها وارد میشود. این نفوذ نه از مرزهای جغرافیایی که از مسیر اعتماد شکل میگیرد؛ نفوذی که با شعارهای آشنا، اما رفتارهایی مخرب، ضربههایی به ریشههای سرمایه اجتماعی و همبستگی ملی وارد کرده که گاه از تهاجم آشکار دشمن خارجی نیز عمیقتر بوده است.
نفوذ در دوره جدید، در قامت دوست رخ داد. حتی عدهای با شمایل و ماسک انقلابیگری نیز به عرصه وارد شدند. در این سنخ از نفوذ، افراد یا جریانهایی با ادعای «مبارزه با انحراف»، «صیانت از آرمانها» یا «حفاظت از ارزشهای اصیل»، در ساختارهای تصمیمساز و فرهنگی نفوذ کرده و بهمرور، نهادها را از درون تهی کردند. آنها اغلب با حذف نیروهای مستقل، ترویج تنگنظری و انحصارطلبی و ساختن فضای بیاعتمادی داخلی، برای یکدستسازی حاکمیت و خالصسازی همراه بود. نتایج ملموس این نفوذ پنهان چند موضوع بود؛ اول فرسایش اعتماد عمومی رخ داد. وقتی چهرههای مدعی دفاع از ارزشها، خود به عامل ناکارآمدی، فساد یا بیعدالتی بدل میشوند، ضربه به اعتماد عمومی بهمراتب سنگینتر است.
اتفاق بعدی، قطبیسازی درونی بود. مردم شاهد بودند که مخالفت با تندروی و نقد سازنده، بهجای شنیده شدن، با برچسبزنی مواجه میشود؛ رفتاری که سردمدار آن، چپها و کمونیستها هستند. این رفتارها موجب تضعیف همبستگی ملی و شکلگیری دوگانههای ساختگی «خودی/غیرخودی» شد. خروج نیروهای مصلح از عرصه نیز دیگر اتفاق بعدی بود تا خالصسازی کاملی صورت گیرد. بسیاری از دلسوزان، فرهیختگان و متعهدانی که درد کشور داشتند اما نقد هم داشتند، کنار گذاشته شدند یا خود را کنار کشیدند و بدینترتیب فضای اجتماعی و سیاسی، از تنوع خلاق تهی شد. نفوذ از درون، با ظاهری دوستنما، همان سمی است که آرامآرام پیکر جمهوری اسلامی را فرسوده میکند؛ اما هنوز فرصت هست. بازگشت به صداقت، عقلانیت و گشودگی بهنقد، میتواند جان دوبارهای در کالبد اعتماد عمومی بدمد.
جنگ دوازدهروزه به ما نشان داد که اصرار بیامان عدهای در لباس دوست برای ورود مهاجران افغان به کشور و پخش گستردهی آنها در خانهها و ادارات و نهادها و… چه سان خطرناک بود و هست. این جنگ ثابت کرد که بسیاری در لباس دوست، درحالیکه دستی به محاسن خود میکشیدند و در دست دیگر تسبیح داشتند و پیشانی خود را به مهر نماز داغ کرده بودند، چگونه در قامت دوست خیانت کردند و جان بهترین فرماندهان و شجاعترین آنها را گرفتند. این افراد یا در ستادهای تصمیمگیری بودند یا در قامت تحلیلگر و فعال سیاسی، در رسانههای مختلف ظاهر شدند.
اگر گلوله با خون زخم میزند، نفوذ با تردید، ایمان را میفرساید. مقابله با آن، دانایی میطلبد، نه فقط تجهیزات. امروز، بیش از هر زمان دیگر، باید با چشمانی باز، گوشی شنوا و قلبی بیدار در برابر این دشمن بیصدا ایستاد.
تندروی، خنجر از پشتِ خاکریز خودی
شاید برخی گمان کنند که بیاعتمادی به نیروهای سیاسی اصلاحطلب یا مصلح و ملی، نشانه غیرت انقلابیگری است؛ اما تجربهها نشان داده که تندروی و سیاست حذف، زودتر از دشمن، پایههای درونی کشور را میلرزاند. باید سیاست را با عقلانیت آمیخت، احساسات را با درایت متعادل کرد و پیش از تصمیم، به تاثیر آن بر نسلها اندیشید.
این آتشبس را باید به دیده فرصت نگریست، نه آسودگی. فرصتی برای بازبینی خود، برای ترمیم شکافها و برای مراقبت از هر آنچه که با خون، تدبیر و فداکاری بهدست آمده است. ایران امروز در نقطهای ایستاده که نه پیروزیاش را باید سبک شمرد، نه تهدیدها را دور دید. اکنون زمان بیداریست. بیداری ملی، فکری، رسانهای و امنیتی.
اما تندروی چگونه متولد میشود؟ بیاعتمادی به نیروهای مصلح و اصلاحطلب و ملی، ممکن است از دل نگرانیهای صادقانه شکل گیرد اما وقتی این نگرانی بهجای عقلانیت به هیجان سپرده شود، به سرعت از جاده تدبیر خارج میشود. در این فرآیند، شور بر شعور غلبه میکند و مرز نقد دلسوزانه با اتهام و پاک میشود. افرادی که صرفا بهخاطر تفاوت دیدگاه برچسب «غیرخودی» میخورند، شاهدند که فضای گفتوگوی ملی به تقابل تبدیل میشود؛ تقابلی که نه دشمن خارجی، بلکه تندروهای داخلی آن را شعلهور میکنند. به همین دلیل خسارتهای تندروی؛ پنهان اما ویرانگر است. بیاعتبارسازی عقلانیت زمانی رخ می دهد که جای تحلیل، احساسات سطحی و پرخاشگری مینشیند و تصمیمات راهبردی کشور با خطا همراه میشود. همین امر نیز باعث تخریب چهرهی حاکمیت در چشم مردم میشود. زیرا افراطیگری، صدای بلند و ناعادلانهای دارد؛ و بسیاری، رفتارهای افراطی را به پای اصل نظام میگذارند، نه بهحساب اقلیت تندرو. نتیجه آنکه نیروهای معتدل و مصلح دلسرد می شوند و افرادی که میخواهند نظام را از درون اصلاح کنند، در برابر فشار تندروها منزوی یا سرخورده میشوند. این اتفاق، سرمایه انسانی کشور را هدر میدهد.
ایران، برای ماندن و بالیدن، به میانه روی و وفاق نیاز دارد. تندروی، حتی اگر در پوشش آرمان خود را بپوشاند، خطریست برای عقلانیت، انسجام و آینده. این خنجر باید پیش از آنکه دوباره از پشت فرود آید، با صراحت، شجاعت و درایت مهار شود.
نوسازی روایت ملی ایران
صداوسیما، تریبونهای رسمی، رسانهها، روزنامهنگاران و نخبگان فکری کشور باید زبان تازهای بیابند. زبانِی دور از شعارهای خستهکننده و چهرههای تکراری. نبرد امروز، نبرد روایتهاست. ما نیازمند گفتن داستان تازه ای از ایران هستیم، با صدایی که هم صدای مردم باشد و هم مردم باورش کنند.
در جهان امروز، روایتها بیش از واقعیتها حکومت میکنند. هر کشوری، هر نظامی، هر ملت زندهای، با روایت خود زیست میکند و به آینده معنا میبخشد. ایران، کشوری با هزاران سال تمدن، تاریخ پرفرازونشیب و فرهنگی غنی و بیبدیل، سزاوار روایتی نو، زنده، صادق و فراگیر است؛ روایتی که نه تکرار کلیشهها، بلکه آینهدار حقیقت، امید و کرامت ملی باشد. تاریخ را دور نریزید. از دل تاریخ باید افسانهها و باورها و قهرمانان را بیرون کشید و آنها را بازآفرینی کرد. روایت امروز، بازی با کلمات نیست؛ افق دید ماست. روایت ملی، صرفاً استخدام برخی از واژهها و شعارها نیست؛ بلکه جهتنمایی ذهنی برای یک ملت است. این روایت است که به مردم یا انگیزه ایستادگی و همبستگی میدهد یا حس بیپناهی؛ این روایت است که میتواند رنجها را معنا کند یا از آنها خشمی کور بسازد.
امروز، بسیاری از مردم حس میکنند صدایشان در روایتهای رسمی چه در صداوسیما و چه در تریبونهای مهم جایی ندارد. چهرههای تکراری، برنامههای نخنما و سخنان شعاری و بیاحساس، آن ارتباط حیاتی میان ملت و لایه هایی از حکومت گسسته. این گسست، فرصت طلایی دشمن برای روایتسازی و نفوذ فرهنگیست. باید بر آن چیره شد. باید رسانههای جدیدی را برای باآفرینی روایت ملی ایرانیان راه اندازی کرد. شبکه های خصوصی، راه اندازی تلویزیون های خصوصی که صداهای مختلفی را نمایندگی کنند که در عین حال، یک صدای واحد به نام ایران باشند. و آنگاه که این صداها از دل مردم و از بطن واقعیتهای روزمرهی شهری و از کوچههای خسته و نگاههای مشتاق برخیزد، روایتی شکل خواهد گرفت که نهتنها باورپذیر، بلکه بر دل ایرانیان مینشیند. این صداهای متکثر، اگر در چارچوب احترام به منافع ملی و روح جمعی سازماندهی شوند، میتوانند هارمونیای بیافرینند که غرور ایرانی را نهصرفا در گذشته، بلکه در اکنون و آینده نیز بازتاب دهد.
تلویزیونهای خصوصی، شبکههای مردمی، بسترهایی در رسانههای نوظهور و حمایت از پروژههای مستندسازی و داستاننویسی، همه اجزایی از این چشمانداز بزرگ هستند. باید روایت جدید ایران را از تکصدایی خسته به چندصدایی متحد تبدیل کرد. نه هرجومرج، بلکه همآوایی؛ نه انشقاق، بلکه بلوغ فرهنگی. در این مسیر، به نخبگان فرهنگی و هنرمندان مسئول نیاز داریم؛ به روزنامهنگارانی که نهصرفا برای بقا، بلکه برای ساختن «روایت جدید ایران» نفس میکشند. ما به داستانهایی نیاز داریم که جوانان و زنان و نخبگان و… خود را در آنها ببیند، پیر ایرانی به آنها ببالد و جهانیان با آنها ایران را دوباره ببینند. روایت ملی نه پروژهای تبلیغاتی که فرآیندی تمدنیست. فرصتی برای بازسازی اعتماد، احیای غرور ملی و بازتعریف نسبت ملت با نظام، فرهنگ، تاریخ و افقهای آینده است. اگر ما روایت خود را نسازیم، دیگران آن را به شکل معیوب خواهند ساخت؛ چنانکه در چند سال گذشته، سلطنتطلبان با روایتی معیوب از رژیم پیشین، آن دوران را بهسان بهشت برای مردم جا زدند بدون آنکه به این پرسش پاسخ دهند که اگر آن دوران، بسیار طلایی و خوب بود، چرا مردم در شهر و روستا به خیابانها ریختند و انقلاب کردند؟ پس ایران در دوره جدید که پس از جنگ دوازدهروزه ایران و اسرائیل آغاز شده است، نیازمند صدا و روایت جدید است. اگر صدای مردم ایران را ما بهتصویر نکشیم، تصویرشان تحریف خواهد شد.این روایت، باید همان چیزی باشد که مردم ایران هستند: شریف، مقاوم، خلاق و عاشق زندگی.

